مقدمه
تغییر و تحولات فناورانه و شدت گرفتن رقابتها در قرن بیست و یکم، موجب شده است تا کسبوکارهای مختلف با چالشی جدید مواجه شوند. از یکسو، ایدهها فراوانند و بهترین زمان برای نوآوری است؛ اما از طرف دیگر، کارایی پژوهشهای درونسازمانی کمتر و کمتر میشود. اگرچه نوآوری بسیار کلیدی است، اما فرآیند سنتی مدیریت نوآوری، دیگر پاسخگو نبوده و بهکارگیری منابع فراوان شرکتهای فناور برای توسعه ایدههای ناب و ارزشمند، در گرو رویکردی جدید به نوآوری است. این همان مفهوم «نوآوری باز» یا «Open Innovation» است که در این مقاله مورد بررسی و تحلیل قرار میگیرد.
تغییر و تکامل پارادایم نوآوری
با افزایش نقش دانش و فناوری در زندگی بشر و نمونههای متعدد موفقیتهای چشمگیر شرکتهای فناوری مانند اپل، مایکروسافت، گوگل، آمازون و تسلا، سرمایهگذاری وسیع در فعالیتهای تحقیق و توسعه، به یک اولویت و الزام کلیدی برای کسبوکارهای امروزی بدل شده است. با این وجود و بهرغم مخارج فراوان تحقیق و توسعه، خروجی نوآورانه شرکتها، مطابق با انتظارها نبود. این امر، با توجه به توسعه دانش و فزونی بیشازپیش ایدههای خلاقانه، ماجرا را پیچیدهتر میکند. منابع لازم برای توسعه و تجاریسازی نوآوریها فراهم بوده و ایدههای نو هم به وفور وجود دارد؛ پس مشکل چیست؟ علت کاهش توان نوآوری شرکتهای پیشرو در چه چیزی نهفته است؟
به باور «توماس کوهن»، این پدیده به معنای دگرگون شدن پارادایم تجاریسازی دانش در شرکتها است؛ چیزی که «هنری چسبرو»، مبدع و ارائهدهنده مفهوم نوآوری باز، از آن تحت عنوان «نوآوری بسته» یاد میکند. نوآوری بسته، بر کنترل فرآیند نوآوری تأکید دارد: «شرکتها باید ایدههای خاص خود را بیافرینند، خودشان آنها را توسعه دهند، به بازار عرضه نمایند، آنها را توزیع نموده و خدمات پس از فروش مناسب را ارائه دهند». بدیهی است که در چنین چرخهای، تأمین مالی توسعه ایده و تجاریسازی آن نیز، بر عهده خود شرکت خواهد بود. موفقیت نهایی در عرضه محصول مبتنی بر نوآوری، به معنای سودآوری هنگفت بوده و در سوی مقابل، شکست در تجاریسازی نوآوری نیز، بهعنوان یک ریسک بزرگ برای شرکت فناور محسوب میشود که حتی میتواند بقای کسبوکار را تحتالشعاع قرار دهد. منطق اصلی نوآوری بسته، تمرکز درونی است. به عبارت دیگر:
- باید بهترین و باهوشترین افراد صنعت را جذب نماییم؛
- ارائه محصولات و خدمات نوآورانه و جدید، در گرو کشف و توسعه آنها توسط خودمان است؛
- کشف ایده و توسعه نوآوری از سوی شرکت، موجب پیشی گرفتن از رقبا خواهد شد؛
- شرکتی که زودتر از دیگران، نوآوری تجاریسازی شده را به بازار عرضه نماید، برنده بازی رقابت خواهد بود؛
- هر چه سرمایهگذاری در فعالیتهای تحقیق و توسعه بیشتر باشد، کشف ایدهها تسهیل شده و پیشتازی در بازار رخ میدهد؛
- حفاظت از داراییهای فکری، به معنای کنترل آنها به نحوی است که رقبا توانایی بهرهمند شدن از ایدههای نوآورانه شرکت را نداشته باشند.
نوآوری بسته، یک چرخه متوالی از سرمایهگذاریهای تحقیق و توسعه، پیشرفتهای فناورانه، محصولات و خدمات نوین و در نهایت، افزایش فروش و سودآوری را پدید میآورد که باز هم، موجب سرمایهگذاریهای بیشتر بر روی ایدههای جدیدتر شده و این چرخه ادامه مییابد. اگرچه در نگاه اول این فرآیند بدون مشکل و کارآمد به نظر میرسد، اما در سالهای پایانی قرن بیستم، برخی تغییر و تحولات در فضای کسبوکار، موجب شد تا بنیانهای نوآوری بسته، تا حدی سست گردد.
یکی از دلایل عمده ناکارآمدی جریان نوآوری بسته در شرکتها، جابهجایی نیروی کار ماهر است. نیروهای باتجربه و خبره کسبوکار، با هدف دستیابی به مزایای شغلی بهتر (مادی و معنوی)، شرکت را ترک نموده و تمامی قابلیتهای دانش و فناوری را با خود به شرکت جدید منتقل میکنند. آن شرکت هم، در قبال این منابع ارزشمند نوآوری، چیزی به شرکت قبلی نمیپردازد.
توسعه فعالیتهای آموزشی و پژوهشی دانشگاهها و روند رو به رشد تعداد دانشآموختگان دانشگاهی نیز، مؤثر است. با افزایش فارغالتحصیلان دانشگاهی، منابع دانشی که در دسترس صنایع قرار میگیرد، متنوعتر شده و انحصار دانشی مراکز تحقیق و توسعه شرکتهای بزرگ، تا حدی از بین رفته است. بدیهی است که این رفع انحصار، میتواند سودآوری ناشی از سرمایهگذاری در نوآوری و تجاریسازی آن در قالب محصولات جدید و انحصاری را، محدود نماید.
از دیگر تغییر و تحولات حوزه نوآوری، بسط و توسعه سرمایهگذاران مخاطرهپذیر بوده که در پی حمایت از شرکتهای نوپا و به شدت تخصصی، برای رقابت با شرکتهای بزرگ فناور هستند. تا قبل از فراگیر شدن فعالیتهای استارتآپی، شرکتهای بزرگ، تنها تأمینکننده منابع پژوهش در صنعت به شمار میرفتند که از نتایج این پژوهشهای نوآورانه نیز، به صورت انحصاری بهرهمند میشدند. اما سرمایهگذاری در استارتآپهای مبتنی بر فناوریهای پیشرفته، ماجرا را به کلی تغییر داده و رقبایی تازهنفس، چابک و به شدت نوآور، در مقابل این شرکتهای بزرگ پدید آمدهاند.
مجموعه این عوامل، در کنار مواردی مانند کوتاهتر شدن چرخه عمر فناوریها و افزایش مستمر دانش مشتریان و تأمینکنندگان، سودآوری نوآوریهای درون شرکتی را به شدت تحت تأثیر قرار داد و کار به جایی رسید که منافع حاصل از نوآوری بسته، با ملاحظه ریسک ناشی از شکست در تجاریسازی نوآوریها، مقرونبهصرفه نبود. اینجا است که پارادایم جدید نوآوری، تحت عنوان «نوآوری باز» پای به میدان نهاد. مفهوم نوآوری باز، برای نخستین بار در سال ۲۰۰۳ میلادی، از سوی پروفسور «هنری چسبرو»، استاد دانشگاه برکلی کالیفرنیا معرفی گردید. وی نوآوری باز را اینگونه تعریف نمود: «نوآوری باز، الگویی مبتنی بر این فرض است که اگر شرکتها به دنبال ارتقاء سطح فناوری خود هستند، میبایست از ایدههای فناورانه خارجی نیز، همانند ایدههای داخلی بهره برده و از راههای داخلی و خارجی متنوع، به سمتوسوی بازارهای جدید حرکت نمایند.»
نوآوری باز برای ارزشآفرینی، ایدههای درونی و بیرونی را در هم آمیخته و بهطور همزمان، سازوکاری درونی برای تصاحب این ارزشها بنا میکند. لازم به تأکید است که نوآوری باز، به معنای کنار نهادن نوآوری درون شرکتی نبوده و تنها بر نگاهی توأمان به درون و بیرون سازمان تأکید دارد. اگرچه ایدهها همچنان میتوانند از دل فعالیتهای تحقیق و توسعه شرکت پدید آیند، اما ممکن است که در مراحل مختلف، برخی از این ایدهها به بیرون نشت نمایند. به عنوان مثال، شرکتهای نوپایی که از سوی کارکنان شرکت بزرگ تأسیس میشوند، قراردادهای فروش امتیاز بهرهبرداری از فناوری و یا حتی کارکنانی که سازمان را ترک نموده و به شرکتی دیگر ملحق میشوند را، میتوان به عنوان دلایلی برای نشت ایدهها و نتایج آنها به خارج از سازمان بر شمرد. البته ایدهها ممکن است از بیرون نیز به درون سازمان انتقال یابند، مانند جذب نیروهای جدید دانشی، خریداری امتیاز بهرهبرداری از فناوریهای توسعهیافته در شرکتی دیگر و یا حتی تملک کامل یک شرکت نوپا که بر روی فناوری نوینی مرتبط با مدل کسبوکار شرکت کار میکند.
بر خلاف نوآوری بسته که تنها امکان جلوگیری از «تأیید اشتباه» را دارد (موافقت با انجام پروژههایی که در ابتدا کاملاً پذیرفتنی و جذاب به نظر رسیده، اما در ادامه ناامیدکننده از آب در میآیند)، نوآوری باز از «رد اشتباه» نیز ممانعت به عمل می آورد (مخالفت با پروژههایی که در ابتدا بیارزش به نظر رسیده، اما در آینده مشخص میشود که بسیار هم بارزش بودهاند). علت در این نکته نهفته است که ارزش چنین ایدههای نوآورانهای، در ترکیب با ایدههای دیگر و بهویژه ایدههای خارجی نمایان میشود که چنین فرصتی، در نوآوری بسته امکان بروز و ظهور ندارد.
اگر اصول و قواعد نوآوری باز را با اصول نوآوری بسته مقایسه نماییم، به برخی تضادها و ناهمخوانیهای کلیدی میرسیم. برای مثال:
۱. در نوآوری بسته، فرض بر این است که باهوشترینها برای ما کار میکنند؛ در حالی که در نوآوری باز، میپذیریم که تمامی افراد باهوش و ماهر برای ما کار نکرده و چارهای جز همکاری با آنها در بیرون و درون سازمان نیست.
۲. در نوآوری بسته، تأکید میشود که سودآوری تحقیق و توسعه، در گروی کشف ایده، توسعه، تجاریسازی و عرضه آن به مشتری توسط خودمان است؛ اما نوآوری باز میگوید که تحقیق و توسعه برونسازمانی هم ارزشمند بوده و باید بخشی از این ارزش را به نحوی تصاحب نماییم.
۳. سودآوری در نوآوری بسته، به معنای کشف زودتر و عرضه سریع به بازار است؛ در حالی که در نوآوری باز، سرچشمه سود تنها پژوهشهای درونسازمانی نبوده و شاید بتوان بر برخی نوآوریهای خارجی نیز تکیه نمود.
۴. در نوآوری بسته، باید داراییهای فکری را به شدت کنترل نمود تا رقبا از ایدههای سازمانی بهرهای نبرند؛ اما در نوآوری باز، حتی میتوان از بهرهمند شدن دیگران از داراییهای فکری، سودآوری ایجاد نمود. در مقابل، داراییهای فکری دیگران نیز ممکن است به پیشبرد مدل کسبوکار شرکت کمک نموده و در این صورت، استفاده از آنها نیز کاملاً منطقی است.
نوآوری باز و حقوق مالکیت فکری
«حقوق مالکیت فکری» و «نوآوری باز» را میتوان دو مفهوم به ظاهر متناقض در حوزه نوآوری دانست. از یکسو، نوآوری باز بر تعامل و همکاریهای فناورانه و به اشتراکگذاری دستاوردهای حاصل از این همکاریها تأکید داشته و از سوی دیگر، حقوق مالکیت فکری، ابزاری است برای حفاظت از ابداعات و نوآوریها در مقابل اقدامات سوء دیگران. اما بررسیها نشان میدهد که این تناقض ظاهری، در بطن فرآیندهای نوآوری در سازمانها، عملاً وجود خارجی نداشته و حقوق مالکیت فکری، به شرکتهای فناور اجازه میدهد تا مؤثرترین پروژههای نوآوری باز را به مرحله اجرا درآورند.
بسیاری از شرکتهای مبتنی بر نوآوری بسته، تصمیمگیری پیرامون حفاظت از اختراعات و صدور یا اخذ مجوز بهرهبرداری از فناوری را کماهمیت شمرده و آن را به بخش حقوقی خود واگذار میکنند. این در حالی است که شرکتهای مبتنی بر نوآوری باز، دارایی فکری را بخشی جداییناپذیر از راهبرد فناورانه خود دانسته و بر مدیریت آن در جایگاهی استراتژیک و اولویتدار در درون شرکت، تأکید دارند. این شرکتها، نهتنها مشتاق فروش داراییهای فکری خود و درآمدزایی از آن هستند، بلکه مشتریانی باانگیزه و کاملاً آگاه برای داراییهای فکری دیگران نیز محسوب میشوند.
شرکتهای مبتنی بر نوآوری باز، پذیرفتهاند که با توجه به کوتاه شدن چرخه عمر فناوریها و تشدید رقابت بر سر توسعه نوآوریهای جدید، در بلندمدت نمیتوان انحصار فناوری را در کنترل داشت و جریانهای انتشار دانش آنچنان قدرتمند شدهاند که باید این فرض را مبنا قرار داد: «دانش، به سرعت منتشر و تقلید میشود».
با این نگاه، اولویت شرکتهای فناور، افزایش توانمندی در جذب و بهکارگیری دانش است؛ چیزی که آن را میتوان «سوختوساز دانشی» یا به عبارت دیگر، «ظرفیت جذب فناوری» نامید. انتشار شتابان دانش و رواج روزافزون پارادایم نوآوری باز، شرکتهای مبتنی بر نوآوری بسته را با یک چالش جدی مواجه نموده است. آنها سعی میکنند تا داراییهای فکری به نظر ارزشمند خود را، هر چه سریعتر به بازار عرضه نمایند؛ اما شتاب در این تصمیم و ورود فناوریهای نوین، شاید موجب کاهش فروش فناوریهای پیشین شرکت گردد. از سوی دیگر، ممکن است پیشرفتهای فناورانه را نزد خود نگه داشته تا رقبا به آن دست نیابند و در زمان مناسب که ارزش یافتند، به بازار عرضه نمایند. این حرکت دیرهنگام نیز، میتواند هزینههایی بسیار بیشتر و ماندگارتر به دنبال داشته باشد. از یکسو، سهم بازار و مشتریان را به رقبایی جدید داده که منابع حاصل از این مشتریان برای رقبا، عرصه را به شرکت تنگ خواهد کرد. از سوی دیگر، محققین و نوآوران شرکت میبینند که ایدهای که به سختی از سوی آنها توسعه یافته است، با تصمیم یک مدیر بازاریابی و فروش و با توجیه فروش در آینده و حاشیه سود بیشتر، بایگانی شده و در نتیجه، انگیزه برای نوآوریهای بعدی در آنها، به شدت کاهش مییابد.
در توضیح نقش مکمل حقوق مالکیت فکری و نوآوری باز، به صورت خلاصه میتوان گفت: «حقوق انحصاری مالکیت فکری، بهویژه پتنت، مبادلات فناورانه را تسهیل مینماید. از یکسو، شرکتهای بزرگ نوآور میتوانند وارد همکاریهای فناورانه با یکدیگر شده و سپس، دستاوردهای حاصل را بر مبنای حق امتیاز حقوق مالکیت فکری و مجوزهای بهرهبرداری از آنها را، به اشتراک بگذارند. از سوی دیگر، امکان همکاری و تعامل با نهادهایی مانند دانشگاهها و سایر بازیگران کوچکتر، فراهم شده و تقریباً تمامی امکانات و منابع دانشی برای توسعه نوآوری، به چرخه نوآوری باز وارد میشود.»