مقدمه
لیزا مکفال «Lisa McFall»، یک ستاره واقعی مالکیت فکری در دره سیلیکون به حساب میآید. پس از یک دهه تلاش و حضور در دعویهای متعدد پتنت، نشان تجاری، کپیرایت و موضوعات مرتبط با اسرار تجاری در مؤسسه حقوقی «Wilson Sonsini Goodrich & Rosati»، به یاهو رفت و برنامه «مدیریت تعارض و دعاوی مالکیت فکری» این شرکت مشهور را به مدت پنج سال بر عهده گرفت. لیزا در سال ۲۰۰۹ میلادی، یاهو را ترک کرد و با کمک چند تن از همکاران خود، شرکت «Ovidian Group» را تأسیس نمود. این شرکت، در زمینه ارائه مشاورههای راهبردی مالکیت فکری فعالیت داشته که بعدها از سوی «Pendrell» خریداری شد. خانم مکفال از سال ۲۰۱۴ میلادی، مدیر ارشد بخش مالکیت فکری شرکت «Workday» است که از شرکتهای فعال در حوزه خدمات مبتنی بر منابع انسانی و مالی است. در این مصاحبه، نظرات و دیدگاههای وی پیرامون فرآیند خلق و ایجاد یک استراتژی مالکیت فکری و به دست آوردن پشتیبانی تیمهای اجرایی در این استراتژیها را، مرور خواهیم کرد.
بسیاری از شرکتهایی که برای داراییهای فکری خود ارزش قائل هستند، بر این باورند که راهبرد مالکیت فکری، باید از راهبرد کلی کسبوکار پشتیبانی نماید. نظر شما در این خصوص چیست؟
قطعاً موافقم، و فکر میکنم که تمایز بین راهبرد مالکیت فکری و برنامه مالکیت فکری، بسیار مهم است. بسیاری از شرکتها، برنامههای مختلفی برای مالکیت فکری خود دارند که این برنامهها، با توجه به هدفگذاریهای سالیانه برای ارسال درخواست ثبت اختراع، کمیتههای بررسی ثبت اختراعات در شرکتها و برنامههای انگیزشی ثبت اختراع مشخص میشوند.
یک شرکت بدون اینکه هرگز از خود سؤال نماید که آیا تعداد مناسبی از درخواستهای ثبت اختراع را در حوزههای مناسب فناوری یا در مناطق جغرافیایی مناسب ارائه نموده است یا خیر، یا اینکه آیا فناوریهایی که در حال به دست آوردن حقوق انحصاری برای آنها است، راهبردی بوده و یک هدف تجاری خاص را دنبال میکنند یا نه، میتواند یک برنامه مالکیت فکری را حفظ نماید.
در بسیاری از شرکتها مشاهده نمودهام که در طول چندین سال، تیمهای مالکیت فکری به صورت کاملاً مجزا فعالیت داشته و در اصل، با مهندسان و متخصصین فناوریهای شرکت، از طریق واسطه ارتباط برقرار میکنند. این خلأ، بدین معنا است که آنها با رهبران ارشد کسبوکار و یا تیمهای اجرایی، تعامل مناسبی ندارند. هنگامیکه شرکتها به این شکل فعالیت میکنند، مجموعه مالکیت فکری آنها، از کسبوکار فاصله خواهد گرفت. پس از مدتی، مدیر ارشد کسبوکار، به سراغ تیم مالکیت فکری رفته و از آنها میپرسد: «آیا اختراعات ثبت شده موجود، باعث پیشی گرفتن از رقبا و ارائه نوآوریهای جدید میشود یا میتوان از آنها در بحث اعطای مجوز و درآمدزایی استفاده نمود؟ اما ممکن است جواب چیزی نباشد که کسبوکار در انتظار آن است.»
بنابراین مسئله آشکار این است که یک راهبرد مالکیت فکری، باید به صورت کاملاً یکپارچه، با راهبرد فنی و کسبوکار شرکت در ارتباط باشد؟
قطعاً؛ این امری مشخص و بدیهی است. البته همیشه به آسانی قابل تحقق نیست. به منظور کمک به فعالان حوزه مالکیت فکری، برای تفکر در مورد راهبردهای مالکیت فکری، همیشه صحبتم را با گفتهای از یک نظریهپرداز جنگی به نام «کارل ونکلاسویتز» آغاز میکنم. وی اکیداً بر این باور بود که نقش نیروی نظامی، به دست آوردن اهداف سیاسی خاص است.
مشهورترین گفته وی این است: «جنگ صرفاً تداوم مبادله سیاسی با افزودن ابزارهای دیگر است. ما عامدانه از عبارت "با افزودن ابزارهای دیگر" استفاده میکنیم؛ زیرا میخواهیم مشخص کنیم که جنگ بهخودیخود مبادله سیاسی را به تعلیق در نیاورده یا آن را به چیزی کاملاً متفاوت تغییر نمیدهد. خطوط اصلی که در راستای آنها رویدادهای نظامی پیش برده شده و ما محدود به آنها هستیم، خطوط سیاسی هستند که در سرتاسر جنگ و تا زمان رسیدن به صلح، ادامه مییابند.»
منظور کلاسویتز این است که سیاستها همیشه یک نیروی محرک هستند. ممکن است نیروی نظامی فراخوانده شود، اما اگر این اتفاق بیفتد، صرفاً گسترش یک اقدام سیاسی است. با بهکارگیری این مفهوم در بافت مالکیت فکری، میتوان چنین گفت که مجموعه فعالیتهای حوزه مالکیت فکری، به منظور محافظت و برآوردهسازی اهداف تجاری خاص آن شرکت انجام میگیرد. وقتی یک شرکت تصمیم میگیرد که مجموعه ثبت اختراعات خود را بهکار گیرد، این اقدام را برای یک دلیل تجاری خاص انجام میدهد. درک این اهداف یا دلایل تجاری، پیشبینی ثبت اختراعاتی که شرکت برای حرکت به سمت جلو به آنها نیاز دارد و نحوه استفاده از پتنتها برای به دست آوردن نتایج مطلوب، جوهره یک راهبرد مالکیت فکری مؤثر و اندیشمندانه است.
اغلب شنیده میشود که تعریف یک راهبرد مالکیت فکری ایدهآل، ارائه یک واقعیت کمی و با تفاوتهای کیفی جزئی است. نظرتان در این مورد چیست؟
راهبرد مالکیت فکری هر کسبوکار، بسته به ماهیت شرکت و جایگاه و نقش آن در اکوسیستم رقابتی، میبایست با تفاوتهای جزئی همراه باشد. به نظر من، راهبرد مالکیت فکری ایدهآل اینگونه است: «در یک فضای مطلوب و بهینه، یک شرکت تعدادی پتنت مناسب، برای بهکارگیری در کشور مناسب، در برابر رقبای مناسب و در زمان مناسب، در اختیار میگیرد.»
رسیدن به این فضای ایدهآل، تقریباً غیرممکن است و به همین دلیل است که بسیاری از شرکتها ترجیح میدهند تا سبد پتنت گسترده و بزرگی در اختیار داشته باشند. اگر شما هزاران ثبت اختراع داشته باشید، این احتمال وجود دارد که شما چند پتنت برای هر شرایط احتمالی که ایجاد میشود، در اختیار داشته باشید. این یک ابزار و رویکرد قدرتمند است؛ اما برای اغلب شرکتها، ایجاد یک مجموعه ثبت اختراع وسیع، عملی یا منطقی نیست.
در عوض، شرکتها میتوانند راهبرد مالکیت فکری خود را بر اساس مطالعه دقیق اکوسیستم رقابتی خود قرار دهند؛ محتملترین منابع برای اصطکاکهای بالقوه کسبوکار را پیشبینی نموده و در نهایت، بهترین شیوه برای به دست آوردن حق انحصاری پتنتی که به آن وضعیت مرتبط است را در نظر بگیرند. در این صورت، احتمال داشتن داراییهایی که نیاز دارند نیز، افزایش مییابد.
چگونه و از چه نقطهای باید مسیر را شروع کرد؟
شما با درک جامعی از چشمانداز رقابتی خود، کارتان را آغاز میکنید. باید بدانید که رقبای مستقیم و غیرمستقیم شما چه کسانی هستند؟ مهمترین تأمینکنندهها و شرکای شما چه کسانی هستند؟ همچنین باید در مورد رقبایی که آینده خوبی در انتظار آنها است، فکر کنید. اگر فکر میکنید که یک اخلالگر و ستاره نوظهور در صنعت خود هستید، باید بدانید که همیشه در این وضعیت قرار نخواهید داشت. اگر شما موفق هستید، در نهایت یک برند اصلی خواهید بود. مسلماً بازیگران جدیدی نیز وجود خواهند داشت که قصد دارید با آنها برای سهم بازار خود رقابت کنید.
علاوه بر این، شما باید مزیت رقابتی خود را درک نمایید. چگونه محصولات و خدمات خود را از محصولات و خدمات رقبا متمایز میکنید؟ ممکن است بخواهید تا آنجایی که میتوانید برای این مزیتهای رقابتی، پتنتهای مختلف به ثبت برسانید.
مقدار اطلاعاتی که استراتژیستهای مالکیت فکری در هنگام تدوین پیشنویس راهبرد «IP» جمعآوری و ارزیابی نموده و آنها را به هیئتمدیره ارائه میدهند، قابلتوجه است. بنا به تجربه شما، یک مدیر مالکیت فکری، برای افزایش احتمال به دست آوردن پشتیبانی اجرایی چهکاری میتواند انجام دهد؟
این مسئله، به شخصیت مدیران و تجربه شما در زمینه مالکیت فکری بستگی دارد. درک و شناخت مناسب از منحنی یادگیری که آنها با آن مواجه میشوند، اهمیت بسیار زیادی دارد. بنا به تجربه من، مدیرانی که ارزش و قدرت مالکیت فکری را درک میکنند، واقعاً دوست دارند در مباحث مرتبط با راهبردها و استراتژی مالکیت فکری کسبوکار، مشارکت نمایند. آنها درک میکنند که مدیر ارشد مالکیت فکری، ژنرالی است که سلاحهای او، از راهبردهای کلی کسبوکار محافظت مینماید.
نکته دیگری که میتواند به شما کمک کند، تفکر در مورد هزینههای استراتژی مالکیت فکری است. بررسی کنید که شرکت، بهطور کلی امور مالی را چگونه مدیریت میکند. آیا آنها به افزایش فوری نیاز دارند، یا شما میتوانید بودجه مالکیت فکری خود را بهطور کامل استفاده کنید؟ در صورتی که بدانید هر دلار را چگونه مصرف میکنید و هر دلاری که خرج میشود، یک دارایی ارزشمند ایجاد میکند، میتوانید با یک بودجه نسبتاً کم، نتایج قابلتوجهی به دست بیاورید. از طرف دیگر، باید به این مسئله توجه نمایید که سرمایهگذاری محدود در زمان حال، باعث میشود که شرکت در آینده، هزینه بسیار بیشتری را متحمل شود.
با ارائه طرحهای مختلف برای چگونگی استفاده از مالکیت فکری در آینده، اعطای بودجههای جایگزین را برای رهبری کسبوکار خود در نظر بگیرید. بهطور مثال: «اگر همهچیز مطابق برنامه پیش برود، ما به ... دلار برای رسیدن به هدف ... نیاز داریم؛ اما اگر یکی از مفروضات ما غلط باشد، یک حمله غیرمنتظره را دریافت میکنیم و احتمالاً باید .... دلار برای پرداختن به این مشکل صرف کنیم.»
بیان مفروضات شکلدهنده استراتژی، برای مشارکت کارآمد مدیران و سایر ذینفعان، اهمیتی کلیدی دارد.
مدیر ارشد مالکیت فکری، ژنرالی است که سلاحهای او، از راهبردهای کلی کسبوکار محافظت مینماید.
شما راهبرد مالکیت فکری خود را چگونه ارائه میکنید؟ فرمت آن به چه شکل است؟
این یک برنامه است؛ پس آن را در قالب یک «طرح کسبوکار» یا «Business plan» ارائه دهید. شما نقشه راه و اهداف خاصی دارید. ممکن است بگویید: «این اندازه و ساختار فعلی مجموعه مالکیت فکری ما است. ما این شکافها را داریم. میتوانیم با خرید این داراییهای جدید، شکافها را در این دوره زمانی پر کنیم. منابعی که نیاز داریم، از قرار زیر است و هزینه آنها نیز بدین صورت است».
البته این نکته کلیدی نباید فراموش شود که برای پشتیبانی از این برنامه، میبایست دادههای اطلاعاتی کافی در اختیار داشته باشید.