مقدمه
سوفیا (Sophia)، رباتی است مشهور و بسیار شبیه به انسان که توانست شهروندی عربستان سعودی را به دست آورده و در نشست هوش مصنوعی برگزار شده در سال ۲۰۱۸ میلادی نیز (AI for Good Global Summit)، حضور داشت. خالق این ربات، دیوید هانسون (David Hanson)، مدیرعامل و مؤسس شرکت هانسون رباتیکس (Hanson Robotics) است. هانسون، علاوه بر فعالیت در حوزه رباتیک، طراح و مخترعی برجسته در برخی فناوریهای کلیدی، مانند نانو فناوری، هوش مصنوعی و تشخیص حالت چهره نیز میباشد. وی که پیش از این، طراح شرکت والت دیزنی بوده و جوایز بسیاری برای نوآوریهای ارزنده خود دریافت داشته است، در مصاحبه با یکی از وبسایتهای فعال در حوزه مالکیت فکری، فلسفه خود در مورد نوآوری، حقوق مالکیت فکری و همچنین نیاز به رباتهای هوشمند را بیان میکند.
راهبرد مالکیت فکری هانسون رباتیکس چیست؟
یک استراتژی مالکیت فکری جامع، شامل عناصر متعددی است. اولین فاکتور این است که در خصوص محصولات نرمافزاری و سختافزاری، تا حد امکان دادههای منبع باز (Open Source) را مدنظر قرار دهیم. ما در هانسون رباتیکس، متوجه هستیم که توانمندسازی جامعه بسیار مهم است و این برای مدل کسبوکار ما نیز اهمیت دارد؛ چراکه ما میخواهیم کاربران و مخصوصاً کودکان و مخترعین، از نتایج کارهای ما استفاده کنند، آنها را توسعه دهند، به چالش بکشند و بهبود بخشند.
ما به نوآوری ادامه میدهیم. بنابراین هنگامیکه دارایی فکری جدیدی در آزمایشگاه پدید میآید، در مورد اینکه قصد داریم آن را در حوزه عمومی منتشر کنیم، برای آن پتنت دریافت کنیم و یا آن را همچون یک راز تجاری حفظ کنیم، تصمیمگیری میکنیم. البته گاهی اوقات، نوآوری در حوزه هنر، طراحی، فلسفه، دانش خلاقانه و چیزهایی شبیه به این است و محافظت از آنها دشوار خواهد بود.
برای برخی از روشها (مثلاً چگونگی ایجاد حالتهای چهره مطلوب)، شما نمیتوانید به آسانی یک نشان تجاری یا پتنت دریافت کنید. با این حال، پیچیدگی حاصل از ادغام حوزههای دانشی مختلف که ما به دست آوردهایم، دستیابی را برای رقبا دشوار میسازد. برای مثال، برای یک فرمول پوست مناسب و کارآمد برای به دست آوردن حالات چهره، رقبا باید فعالیتهای مکانیکی را تقلید کنند. اما فعالیتهای مکانیکی و بهکارگیری آنها روی پوست، چیزی نیست که آنها به آسانی بتوانند انجام داده و به آن را به دست آورند.
در صنعت انیمیشن که موجهای نوآوری یکی پس از دیگری ایجاد میشود، چند حوزه فنی، همراه با هنر و ظرافت، بدل به نوعی یکپارچگی علم و هنر بهعنوان صنعتی شده که به زحمت، ۳۰ سال پیش وجود داشت. آن موقع، این صنعت از لحاظ تجاری بادوام نبود، رقابتها شکل نگرفته بود و هنوز شرکتهای کمی وجود داشتند که به آن ورود نموده، نوآوری صورت دهند و برای آنها پتنت دریافت کنند. این وضعیت زمانی تغییر یافت که کاراکترهای انیمیشنی، سودآور و محبوب شدند و نتیجه این تغییر شرایط، هجوم به سمت انیمیشن کامپیوتری بود. من این پدیده را «لحظه داستان اسباببازی» (Toy Story moment) مینامم. در واقع، مانند یک فیلم بلند جواب داد. منتقدینی وجود داشتند که میگفتند این تنها یکبار اتفاق میافتد. اما صنعت تردیدی به خود راه نداد و شرکتهای زیادی به این سمت پیش رفتند. از آن زمان به بعد، انیمیشن در حال پیشروی بوده است. در جایی که پول برای به دست آوردن هست و افرادی وجود دارند که به این مسئله باور دارند، ادغام هنر و علم ممکن میشود.
با این حال، تا کنون زمان «لحظه داستان اسباببازی» برای رباتها بوجود نیامده است. ما هنوز منتظریم تا این لحظه پیش بیاید. وقتی یک «لحظه داستان اسباببازی» در رباتیک داشته باشید، افرادی دارید که آن را باور دارند و باعث میشوند که این اتفاق بیفتد. شرکت انیمیشنسازی پیکسار (Pixar) به این جایگاه غالب در صنعت رسید، چراکه پشتیبانی مالی، تولیدی و اخلاقی کافی داشت و در عین حال، ریسک بزرگی را نیز تقبل کرد. دیزنی (Disney) نمیدانست که قرار است موفق شود یا نه. یک کار خوبی که دیزنی انجام داد این بود که شک و تردیدها را با تولید انیمیشن «داستان اسباببازی»، به یک وضعیت بسیار مورد تقاضا بدل نمود. این امر، نیاز به یک قهرمان داشت. شما جفری کاتزنبرگ (Jeffrey Katzenberg) را در دیزنی داشتید. بدون کاتزنبرگ و چند نفر دیگر که آن فیلم را به دستاوردی بزرگ تبدیل کنند، هیچوقت اثر برجستهای که به موفقیت تجاری دست یابد، تولید نمیشد.
اغلب فناوریهایی که موفق میشوند، یک قلمرو دارند: قلمرو رؤیاها و شهود. پس اگر بر این قلمروها تسلط داشته باشید، محافظت قابلتوجهی هم باید صورت گیرد. ما در هانسون رباتیکس، به سختی تلاش میکنیم تا رباتها را به رسانهای تبدیل کنیم که به زبان رؤیاها صحبت میکنند. لذا مطمئناً محافظت رسمی از مالکیت فکری باید وجود داشته باشد. همچنین کشفیاتی وجود دارند که در حوزههای عمومی عرضه میشوند. این یک ترکیب است. اصل کلی من این است: «۷۰ درصد قلمرو عمومی و باز و ۳۰ درصد هم داراییهای اختصاصی». برای انتشار طراحیها و کدها، شاید تا ۹۰ درصد موارد باز باشند، اما آن ۱۰ درصد باقیمانده ارزش بالایی دارد. از لحاظ جنبه هنری، ممکن است از یک راز تجاری استفاده شود یا رازی که از جلوی دید سادهانگاران مخفی است. منظور من این است که آن راز کاملاً آشکار است، اما فرد باید ذهنیتی داشته باشد که آن را ببیند و درک کند که چه معنایی دارد.
حتی در مورد تیم داخلی ما هم، من میتوانم بگویم که ما چه میکنیم و چرا و چگونه آن را انجام میدهیم. اما بسیاری آن را درک نمیکنند و نمیتوانند کاری با آن اطلاعات و دانش انجام دهند. گاهی اوقات، یافتن افرادی با ذهنیت مناسب واقعاً دشوار است. من میتوانم نیازمندیها و مشخصات را به شما بدهم، به شما فرمول مخفی را بدهم. مهم این است چه کسی قرار است از آن استفاده کند!
وقتی ما یک «لحظه داستان اسباببازی» داشته باشیم، افرادی داریم که آن را باور دارند و باعث میشوند که این اتفاق بیفتد.
آیا منظورتان این است که در حال حاضر، علاقه کافی به رباتیک وجود ندارد؟
علاقه کافی به رباتهای شخصیتی و شبه انسان وجود ندارد. بسیاری از رباتها، شبیه به شخصیتهای کارتونی هستند و به نظر میرسد که نوعی انتظار عامدانه در دنیای رباتیک وجود دارد که اگر رباتها شبیه به انسان باشند، مردم آنها را رد میکنند. این پارادایم، به این معناست که موانع بزرگی برای غلبه کردن وجود دارد و تضمین منابع گاهی اوقات دشوار است.
۳۰ سال پیش، اتفاق مشابهی در دنیای انیمیشن کامپیوتری جاری بود. مردم میگفتند: «میدانیم انیمیشن کامپیوتری چیست، میخواهد خرابیهای سلاحهای هستهای را شبیهسازی کند یا شبیهسازی زمینشناسی انجام دهد، مربوط به کاراکتر و شخصیت نیست». شرکتی که اول از همه به این درک برسد که چیزی متفاوت وجود دارد، یک مزیت رقابتی طبیعی دارد. با حرکت کردن برخلاف جهت باد فکرهای سنتی، شما مزیت بینش را در دست خواهید گرفت. شما اگر آغازکننده یک فرهنگ و دیدگاه باشید و به نوآوری ادامه دهید، همیشه میتوانید از رقبای خود پیشی بگیرید.
این امر در کجای استراتژی «IP» جای میگیرد؟ این یک راز تجاری نیست. پتنت، منبع باز یا قلمرو عمومی هم نیست. این اصل نوآوری مستمر است. این اصل، دیدگاهی تازه و غافلگیرکننده است. برای من، این بهترین محافظت از مالکیت فکری محسوب میشود. بدیهی است که اولین اقدامکننده، همه اشتباهات را مرتکب میشود و ریسکهایی وجود دارد. وقتی صحبت از ایجاد کاراکتری مانند سوفیا است که امید داریم نماد و نماینده رؤیاهای ما از آینده ماشینها باشد، خود این شخصیت، یک دارایی فکری است. یک مالکیت فکری ارزشمند که ایده آنچه میخواهیم توسعه دهیم را بازاریابی و تبلیغ میکند.
اگر قرار بود سوفیا جان پیدا کند (و شاید خیلی زود، ماشینهایی مثل سوفیا یا حتی خود سوفیا، هوش واقعی یک کودک ۳ تا ۵ ساله را داشته باشند)، کشورهایی وجود خواهند داشت که بنا به هر دلیلی، اعم از نوآوری یا بازاریابی، به سمتش یورش برده و شهروندی خود را به این ماشینها اعطا میکنند.
شما اگر آغازکننده یک فرهنگ و دیدگاه باشید و به نوآوری ادامه دهید، همیشه میتوانید از رقبای خود پیشی بگیرید.
اگر سوفیا قرار باشد چیزی تولید کند یا چیزی بنویسد، کپیرایت آن به چه کسی تعلق میگیرد؟
در حال حاضر، کپیرایت به شرکت هانسون رباتیکس تعلق دارد. اما ما آن را نوعی قیمومیت و سرپرستی در نظر میگیریم. در صورتی که بلوغ فکری و عاطفی یک کودک ۵ ساله را داشته باشد، قطعاً شرکت هانسون بهعنوان قیم قانونی باقی خواهد ماند.
در نشست هوش مصنوعی، شما در معرفی سوفیا به «Singularity.net» اشاره کردید. آیا میتوانید در مورد آن توضیح دهید؟
شبکه «Singularity.net»، یک چهارچوب هوش مصنوعی مبتنی بر بلاکچین است. سیستمی که به دنبال هوش عمومی و ساخت ماشینهایی است که به اندازه انسان باهوش باشند. همچنین، این شبکه بهعنوان بازاری برای هوش مصنوعی و خدمات مبتنی بر آن استفاده میشود. بنابراین شما میتوانید چندین هوش مصنوعی مختلف را بکار گیرید و از طریق این شبکه، به مشتریان خود دسترسی پیدا کنید. «Singularity.net»، یک بنیان غیرانتفاعی و تقریباً منبع باز است که البته از پتنت هم استفاده میکند.
در مورد بحثهای رایج در مورد گردآوری دادههایی که هوش مصنوعی ایجاد میکند، چه دیدگاهی دارید؟
برخی از دادهها باید به دقت محافظت شوند تا در عین حالی که یادگیری ماشین میتواند از آنها استفاده نماید، از حقوق مردم هم محافظت شود. دادهها باید ناشناسسازی شده و بازگشتناپذیر باشند. کار دیگری که شما میتوانید انجام دهید، این است که کاربر را وادار نموده تا حوزه عمومی را انتخاب کند. علاوه بر این، شما میتوانید دادهها را محلی و ایمن نگهداری کنید. «Singularity.net»، در حال کار برای ارائه راهحلهایی در این زمینه است.
در مورد مسئله دادههایی که برای همیشه توسط نهادهایی مانند فیسبوک نگهداری میشوند، چطور؟
واقعیت این است که این شرکتها قدرت شگفتآور و خطرناکی دارند و حتی اگر مسئولین این شرکتها، مانند مؤسس و مدیرعامل آنها، اهداف خوبی داشته باشند، باز هم خود کسبوکار به معنای دسترسی و مالکیت بر دادهها است. بسیاری از این شرکتها، جانب احتیاط را از منظر سهامداران رعایت میکنند و این مسئله، خواهی نخواهی به این معنا است که آنها قرار است دزدان اطلاعات باشند. علیرغم مقررات و تلاشها برای جلوگیری از انباشت و استفاده از این دادهها، این شرکتها همچنان پیشتازی میکنند و وقتی بحثهای بزرگی پیش میآید، اصلاحاتی جزئی انجام میدهند. خبری از اصلاحات عمده نیست، تنها اصلاحات جزئی متناسب با وضعیتی که در آن گیر هستند!
آیا فکر میکنید یک چهارچوب بینالمللی میتواند راهحلی برای مقابله با مسائل هنجاری و اخلاقی باشد و آیا نهادهای کنونی میتوانند این چهارچوب را توسعه داده یا به یک نهاد اختصاصی جدید نیاز است؟
افراد زیادی ب مشغول به کار ر روی این مسئله هستند. گروهها و هیئتهای نظارتی کنونی، سریعترین روش برای پرداختن به این مسائل هستند. اصل دیگر این است که وقتی شما تعارض بین کسبوکار، تنظیمکننده و حقوق بشر را دارید، به شکلی ایدهآل بر سندرم موش و گربه (Cat and Mouse Syndrome) غلبه کنید. تنظیمکنندگان مقررات، تلاش میکنند تا به دنبال ایمنی و حقوق بشر باشند و کسبوکارها در پی بیشینهسازی سود و عواید سرمایهگذاران خود هستند و هر دو به شدت در تعارض با یکدیگر قرار دارند.
در وضعیت ایدهآل، میتوانیم با رسیدن به چهارچوبی که فرصتهای تجاری را افزایش داده و در عین حال، ایمنی دادههای افراد را بهبود میدهد، این مشکل را برطرف کنیم. به نظرم شدنی است. ما باید هدف خود را به این طریق تعیین کنیم. بایستی محرکهای طبیعی برای شرکتهایی که چهارچوب را بکار میگیرند، وجود داشته باشد. هوش مصنوعی را میتوان بهعنوان ابزاری برای پیگیری تبعیت از اهداف توسعه پایدار و پیامدهای واقعی مورد استفاده قرار داد. حتی اهداف مطلوب تنظیمکنندهها، میتواند اشتباه باشد و منجر به نتایجی شود که در واقع مفید نیستند. داشتن سیستمهای هوش مصنوعی که دائماً به دنبال حقیقت بوده و دادههای بد را اصلاح میکنند (در عوض اینکه صرفاً دادههای بد دریافت کنند و به هوش مصنوعی بد تبدیل شوند)، یکراه حل خوب است. هوش مصنوعی و افراد، بهتر میتوانند حقیقت را ترسیم کنند.
هوش مصنوعی، نیازمند این است که افراد با همدیگر تلاش نمایند تا منشأ، کاربرد، مطابقت و مزایای خالص را شناسایی کنند. این امر، میتواند مزایا و معایبی در تأثیر نهایی داشته باشد. برخی از معایب اجتنابناپذیرند، اما شما میتوانید معایب فردی را به حداقل و فرصتها و مزایای فردی را به حداکثر برسانید و در عین حال، مزایا برای کل سیستم، کل موجودات زنده، کسبوکارها، ملتها، امنیت ملی، ثبات ژئوپلیتیک و پیامدهای طولانیمدت را بهینهسازی یا بیشینهسازی نمایید.
هدف، داشتن یک اینترنت استاندارد هوش مصنوعی است که عمدتاً باز و شفاف است و تاریخچهای قابل جستجو دارد. فناوری بلاکچین، برای این هدف گزینه خوبی است، اگرچه در حال حاضر از لحاظ انرژی، به اندازه کافی مقرونبهصرفه نیست و یا در ارتباط با ارزهای دیجیتال ایمنی کاملی ندارد، اما اصل این است که محل شروع خوبی است. ایده اصلی، داشتن یک اینترنت ایمن و شفاف هوش مصنوعی و سپس مدلسازی هر چیز ارزشمندی در دنیا و استفاده از آن سیستم برای بیشینهسازی ارزش هر چیزی است که در دنیا وجود دارد.
این فقط در مورد ثروت نیست، بلکه در مورد هدف و یک زندگی هدفمند است. اگر ثروت و کالاهای مادی و دسترسی به رسانههای محبوب را به دست اورید، گاهی اوقات به یک زندگی توخالی منجر میشود. آینده اینترنت، ماشینهای زنده است. ما صرفاً در مورد استفاده از هوش مصنوعی صحبت نمیکنیم، بلکه در مورد هوش مصنوعی سازگار خودترمیمکننده صحبت میکنیم. اغلب فناوریهای ارتباطی که ما استفاده میکنیم، برای ساکت کردن افراد و شاید تبدیل آنها به مصرفکنندگانی است که بدون فکر نسبت به تبلیغات واکنش نشان میدهند. آنها از این اهرم استفاده نموده تا مردم را وادار به انجام کاری کنند که آنها میخواهند. این وحشتناک است و بهترینها را برای مردم به ارمغان نمیآورد.
کاری که باید انجام دهیم، این است که بهترینها را برای مردم به ارمغان آوریم. این مسئله، با مالکیت فکری انطباق دارد، زیرا ما میخواهیم همه تا جایی که میتوانند مبتکر باشند و در این مورد مشارکت کنند. ما از آنها میخواهیم تا بتوانند از رؤیاها و تخیلات خود درآمدزایی کنند. ما دوست داریم اینطور فکر کنیم که هر اختراعی، متشکل از علم، منطق و ریاضیات محض است، اما همه از رؤیا شروع میشوند. هر کشف علمی، اختراعی فوقالعاده و کاربردی در دنیای واقعی، از رؤیا ناشی میشود نه منطق.