مقدمه
تبدیل یک ایده به واقعیت، شاید به نظر جادویی بیاید، اما قدرتی است که همه در درون خود داریم. این چیزی است که آرلین سایمون (Arlyne Simon)، فارغالتحصیل رشته مهندسی پزشکی، مخترع، کارآفرین و نویسنده سری کتاب اختراعات برای کودکان، از عهده انجامش برآمده است. ثبت اختراعات این مخترع جوان، وی را در زمره زنان معدودی قرار داده که بر شکاف جنسیتی این حوزه غلبه نموده و دوشادوش مردان مخترع و کارآفرین به پیش رفتهاند. این امر، بهویژه با توجه به رنگینپوست بودن آرلین، اهمیت بیشتری یافته است. وی مأموریت دارد تا این شکاف جنسیتی را تا حد امکان کاهش دهد.
آرلین در این خصوص میگوید: «من واقعاً فکر میکنم که اختراع یک چیز جادویی است. منظور من این است که شما یک مشکل را شناسایی میکنید، طوفان فکری میکنید و سپس با فناوری جدیدی روبرو میشوید که قبلاً وجود نداشته است. این واقعاً جادو است و من فکر میکنم که اگر موقعیت نوآوری و خلاقیت را برای بچهها ایجاد کنیم، آنها با مهارتهای تفکر انتقادی بزرگ میشوند و آنقدر در وجودشان نهادینه میشود که وقتی بزرگ شدند، قطعاً یک مخترع و دارنده پتنت خواهند شد».
آرلین سایمون، در نوامبر سال ۲۰۱۳ میلادی، در مسابقات مخترعین دانشگاهی «USPTO» شرکت کرد و توانست در بین هفت نامزد نهایی این رویداد معتبر قرار گیرد. در مصاحبه حاضر، گفتگوی خواندنی این مخترع جوان و موفق را با دفتر ثبت اختراعات و علائم تجاری آمریکا (USPTO) مرور میکنیم.
"بسیاری از مردم بر این باورند که مخترعین به تنهایی کار میکنند، اما واقعیت این است که همه چیز در مورد همکاری و تبادل ایده است." «آرلین سایمون»
کمی درباره تحقیقات و اختراع خود توضیح دهید.
بیشتر تحقیقات من، در دوران دانشجویی در دانشگاه میشیگان انجام شد. این اختراع، واقعاً داستان جذابی دارد و از افراد مناسب، در مکان مناسب و زمان مناسب تشکیل شده است. اساساً در آن دوران، من علاقه زیادی به علوم پلیمر و کاربردهای آن در مهندسی پزشکی داشتم. ما در آزمایشگاه در حال استفاده از سیستمهای دو فازی آبی بودیم؛ دو پلیمر که بهطور مستقل در آب حل میشوند.
پس از ثبت اولین پتنت و افشای اختراع، شخصی در مرکز نوآوری دانشگاه میشیگان وجود داشت که از کار ما مطلع بود. وی با پزشکی در مرکز سرطان آشنا بود که در زمینه نشانگرهای زیستی برای پیوند استخوان در بیماران سرطانی تحقیق میکرد. وی جلسهای ترتیب داد که در آن، من، استاد مشاورم، یک استاد مهندسی مکانیک، دانشجویان وی و محقق بالینی یاد شده حضور داشتند. وی در جلسه اظهار داشت: «همه شما خوب هستید و واقعاً فناوریهای خوبی دارید. من احساس میکنم که اگر شما را در یک اتاق گرد هم بیاورم، درخواهید یافت که چگونه همکاری کنید و فناوریهای خود را به واقعیت بدل کنید». این نقطه آغازی برای اختراع آزمایش خونی بود که مشخص میکرد، بیماران سرطانی پیوند مغز استخوان را رد کردهاند.
شما یکی از نامزدهای نهایی رقابت مخترعین دانشگاهی (CIC) بودید. در مورد این تجربه چه میتوانید بگویید؟
قطعاً فینالیست شدن در مسابقات «CIC»، یکی از پنج رویداد به یادماندنی در دوران تحصیلم بود. من تا زمانی که به مقر «USPTO» پرواز نکردم، نمیدانستم که این رقابت چه معامله بزرگی است. با نگاهی به گذشته، بر این باورم که ای کاش، پدر و مادر یا برخی از بستگانم را هم برای تشویق به مراسم آورده بودم. در آن سال، من تنها زن حاضر بین هفت نامزد نهایی بودم. در یک حالت رؤیایی به سر میبردم، چرا که در حال ملاقات با مخترعین تالار مشاهیر ملی بودم. آنها با من دست میدادند و میخواستند بدانند که من چه کسی هستم. همان شب اول، به شدت غافلگیر شدیم. آنها از یک سری بیلبوردهای تبلیغاتی رونمایی کردند که چهره ما هم بر روی آنها بود!
کمی گریه کردم. چند قطره اشک روی صورتم بود، زیرا من هرگز چهرهام را روی یک بیلبورد ندیده بودم. روی آن نوشته شده بود: «آرلین سایمون، مخترع». روز بعد، من باید اختراع خود را به داورانی ارائه میکردم که همگی در تالار مشاهیر ملی بودند. از آنجا که قبلاً در مسابقات طرح کسبوکار و موارد این چنینی شرکت کردهام، معمولاً در زمان صحبت در جمع عصبی نمیشوم. اما این بار متفاوت بود.
به یاد دارم که دکتر آلفرد چو (Alfred Cho)، داستانهای بسیاری در خصوص زمان حضور خود در آزمایشگاههای بل تعریف کرد و این واقعاً جذاب بود. من با دکتر جیم وست (Jim West)، مخترع میکروفن الکتریکی و استیو ساسون (Steve Sasson)، مخترع دوربین دیجیتال آشنا شدم. به یاد دارم که به استیو ساسون گفتم: «من قصد دارم با دوربینی که اختراع کردی، از خودمان عکس بگیرم». واقعاً تجربه خوبی بود. برای همیشه سپاسگزارم که بخشی از این رقابت بودم.
آیا میتوانید درباره «PHASIQ» توضیح دهید؟
«PHASIQ»، اولین استارتآپ زیستفناوری من بود. در واقع، این ایده را قبل از دفاع از پایاننامه خود در دانشگاه میشیگان شروع کردم. من و استاد مشاورم، باور داشتیم که کارمان شایسته تجاریسازی است. به همین دلیل، یک شرکت تأسیس کردیم. فکر میکنم نوامبر ۲۰۱۲ بود و من در ماه می ۲۰۱۳، از پایاننامهام دفاع کردم. از یک منظر، ما موفق بودیم. فاز یک و دو را به پیش بردیم و از گرنت نوآوری کسبوکارهای کوچک بنیاد ملی علوم هم استفاده کردیم. با این حال، بازار بسیار رقابتی بود و پس از پنج سال، شرکت را تعطیل کردیم. این فناوری، هنوز هم برای صدور مجوز آماده است.
در حال حاضر روی چه چیزی کار میکنید؟
هماکنون، من در شرکتی کار میکنم که تجهیزات تصویربرداری پزشکی، مانند اسکن «CAT»، سونوگرافی، «MRI» و اشعه ایکس طراحی و تولید میکند. ما در یک کار تیمی هستیم و آنچه انجام میدهیم، کمک به استفاده از پردازندههای مناسب، حافظههای ذخیرهسازی و راهحلهای شبکهای از سوی تولیدکنندگان تصویربرداری پزشکی است.
چه کسی در این راه به شما کمک کرد، هم در اختراع اولیه و هم استفاده از آن؟
من در یک محیط آزمایشگاهی مشترک کار میکردم و از همین رو، استاد مشاورم از همه بیشتر کمک کرد. من تعداد زیادی مربی پسادکتری داشتم که واقعاً به من کمک کردند تا مهارتهای خود را در طراحی آزمایشی افزایش دهم. آنها به من یاد دادند که طراحی و برنامهریزی کنم که «امروز چه آزمایشاتی را باید انجام دهم؟». البته، سایر دانشجویان تحصیلات تکمیلی هم بودند. بارها پیش آمده بود که با هم در مورد برخی از چالشهایی که در آزمایشهای خود میدیدیم، بحث میکردیم و به یکدیگر پیشنهاد میدادیم. حتی محققین بالینی مرکز سرطان هم دیدگاه متفاوتی نسبت به تحقیقات سنجش ایمنی داشتند. برخی از محققین آنجا، دکتر بودند. صبحها به سراغ بیماران خود میرفتند و سپس به آزمایشگاه میآمدند. بنابراین، دانستن اینکه کاری که ما انجام میدادیم، تأثیر بالینی مستقیمی داشت، از بسیاری جهات ایجاد انگیزه میکرد. ما کاری انجام میدادیم که ممکن بود بهطور بالقوه جان کسی را نجات دهد.
چه کسی را بیشتر تحسین میکنید؟
افراد زیادی هستند که به دلایل مختلف آنها را تحسین کردهام. من برخی از مهارتهای پدر و مادرم را دوست داشتم. آنها بسیار سختکوش بودند. مادرم معلم دبستان و پدرم مهندس عمران است. نامادری من هم معلم است. با نگاهی به زندگی کنونی خودم، بخشی از ویژگیهای هر کدام از آنها را در خود دارم. من یک مهندس پزشکی هستم، درست مثل پدرم که یک مهندس عمران است. من کتاب مینویسم و مادر خواندهام و مادرم هم معلم هستند. من برای بچهها کتاب مینویسم. بنابراین، به نوعی از مجموعه مهارتهای سه نفری که در تربیت من کمک نقش داشتهاند، استفاده میکنم. فکر میکنم که آنها تأثیر بسیار بزرگی در زندگی من داشتهاند. علاوه بر پدر و مادرم، یکی از عمههایم را هم بسیار تحسین میکردم. او در صنعت گردشگری کار میکرد و من بعد از مدرسه به دفتر او میرفتم. او همه جوایزش را روی دیوار نصب کرده بود و تعادل خوبی بین زندگی و کارش ایجاد نموده بود. او را در اخبار محلی میدیدم که در مورد کارهایی که برای افزایش تعداد بازدیدکنندگان توریستی دومینیکا انجام میداد، صحبت میکرد. اما در عین حال، من و برادرم را هم به ساحل یا خوردن بستنی میبرد. شگفتآور است که او هم حرفهای عمل میکرد و هم سرگرمکننده بود. امروز من هم سعی میکنم که شبیه او باشم.
آیا معلمانی وجود داشتند که در سفر شما تأثیرگذار باشند؟
بله؛ معلم مورد علاقه و محبوب من در همه زمانها، خانم استر رابینسون (Esther Robinson) بوده است. وی معلم کلاس هفتم من بود و باعث شد که به ریاضیات و علوم علاقهمند شوم. او این کار را به صورت آهنگ آموزش میداد. خانم استر، مربی گروه کر بود و من هنوز یک آهنگ او را به خاطر دارم، زیرا او این آهنگ واقعاً جذاب را در مورد نحوه تقسیم طولانی به ما آموخت. من یک خاطره زنده از این موضوع دارم. در امتحان آخر سال کلاس هفتم، سؤال مربوط به این موضوع را با خواندن آهنگ در ذهنم جواب دادم. او شعری هم برای سیستم گردش خون داشت. او قطعاً معلم مورد علاقه من است. در دبیرستان، من یک استاد زیستشناسی و ریاضی بسیار خوب داشتم. او گاهی اوقات ما را به باغهای گیاهشناسی میبرد. ما روی چمن و در طبیعت مینشستیم و او در مورد گیاهان و حیوانات مختلف صحبت میکرد. واقعاً سرگرمکننده بود. من فکر میکنم که معلمها قطعاً نقش مهمی در بزرگ شدن ما دارند.
داستان اصلی شما بهعنوان یک مخترع، از چه زمانی و کجا شروع شد؟
من در دومینیکا، یک جزیره بسیار کوچک در کارائیب بزرگ شدم. همه چیز از آنجا شروع شد. روزی مادرم با کتابی به نام «شیمی ساده» (Simple Chemistry) از شهر به خانه آمد. من پنج ساله بودم و به یاد دارم که او تعدادی شیشه از آشپزخانه برداشت و به کمک هم بیرون بردیم. شن و آب، سنگ و آب، نمک و آب، سس فلفل تند و آب را به هم اضافه کردیم و او پرسید: «فکر میکنی کدام یک قرار است در آب حل شود؟» اکنون من بزرگ شدهام و حتی در دوره تحصیلات تکمیلی هم، این موضوع برایم کمی غیرعادی بود؛ زیرا تحقیقات من در نهایت روی پلیمرها و محلول بودن آنها در آب بود. فکر نکنم مادرم آن آزمایشات را با این قصد انجام میداد که من هم همین کار را بکنم. اما به نظر میرسد که یک چرخه کاملاً دایرهای بود و در نهایت، پروژه تحقیقاتی پایاننامه من هم به این موضوع اختصاص یافت.
از آنجا که پدر من یک مهندس عمران بود، گاهی اوقات من به دفتر او میرفتم و او همیشه چیزی را شبیه به خطوط مستقیم با زاویه میکشید. اکنون میدانم که آنها احتمالاً ساختمان یا خانه یا چیزهای دیگری بودند، اما در آن زمان برایم فقط مانند خطوط مستقیم و دارای زاویه بودند. افراد زیادی بودند که به دفتر او میآمدند و سؤالاتی میپرسیدند. گاهی اوقات رانندگی میکرد و سازههایی که میساخت یا جادهای که در حال احداث آن بود را به من نشان میداد. فکر میکنم این تجربیات به من کمک کردند. نه اینکه لزوماً به من بگویند که میخواهم مخترع شوم، زیرا واژه «مخترع» قطعاً تا همین اواخر با من نبود. اما باعث شد که من درگیر علوم شوم.
در طول دوران حرفهای خود، آیا زمان خاصی وجود داشت که احساس کنید شکست خوردهاید یا میخواهید همه چیز را رها کنید؟ چگونه به حرکت خود ادامه دادید؟
بله؛ چندین بار میخواستم، بهویژه در سالهای سوم و چهارم تحصیلات تکمیلی که به فکر رها کردن آن بودم. در سال سوم تحصیلات تکمیلی، من هنوز مقالهای نداشتم و این مفهوم در دانشگاه غالب است: «انتشار مقاله یا نابود شدن». وقتی میبینید که سایر همکارانتان مقاله دارند، حتی اگر در آن زمان دارای یک پتنت ثبت شده هم باشید، به نظر چیز قابلتوجهی نمیرسد. من فکر میکنم که در آن زمان، اهمیت و ارزش پتنت را درک نمیکردم و چون مقاله منتشر شده نداشتم، گاهی احساس شکست میکردم.
آرلین سایمون، اولین بار در نمایشگاه «CIC» حضور یافت، اما این آخرین بار وی نبود. او در مارس ۲۰۱۷، به مقر «USPTO» بازگشت، زمانی که تالار مشاهیر ملی مخترعین، او را بهعنوان یکی از زنان موفق و الهامبخش در علوم، فناوری، مهندسی و ریاضیات (STEM) معرفی کرد.
اولین باری که واژه «پتنت» را شنیدید یا شخصی را دیدید که یک گواهی ثبت اختراع کسب کرده، چه زمانی بود؟
من قبلاً هم کلمات «اختراع» و «ثبت اختراع» را شنیده بودم، اما فکر نمیکردم که روزی با این موضوعات سر و کار داشته باشم. این امر ادامه داشت تا زمانی که مشاورم، دکتر تاکایاما (Takayama) گفت: « من فکر میکنم که ما باید در مورد این موضوع یک درخواست ثبت کنیم و افشاگری داشته باشیم». حتی در آن زمان هم گیج شده بودم که چرا ما این را ثبت اختراع میکنیم؟ فکر میکردم که در تحصیلات تکمیلی، ما به مقالهها اهمیت میدهیم. چرا باید قبل از انتشار، پتنت ثبت کنیم؟ اینها برخی از سؤالاتی است که به خاطر میآورم. استادم واقعاً اولین مخترعی بود که من شناختم، زیرا چندین پتنت دارد و اولین شخصی بود که به من گفت میتوانم مخترع شوم. خیلی از وی ممنونم.
حق ثبت اختراع و مالکیت فکری چه نقشی در حرفه شما داشته است؟
پتنت نشان میدهد که من یک مخترع و یک نوآور هستم. هنگامی که ما در استارتآپ «PHASIQ» کار میکردیم، هر زمان که در مسابقات طرحهای کسبوکار شرکت میکردم، یکی از اولین سؤالات داوران یا سرمایهگذاران این بود که آیا شما برای کارتان «IP» هم دارید؟ برای آنها بسیار مهم بود که اگر میخواهید چیزی را تجاریسازی کنید، هیچ کس نتواند کارتان را نقض کند یا آن را بدون اجازه شما بفروشد.
چند پتنت دارید؟
دو پتنت؛ من سه درخواست به ثبت رساندم که یکی از آنها رد شد.
آیا علامت تجاری هم دارید؟
در حال حاضر، در مرحله دریافت علامت تجاری هستم.
کپیرایت چطور؟
بله؛ من یک مجموعه کتاب کودکانه به نام «Abby Invents» نوشتم و برای آن از حقوق کپیرایت برخوردارم.
چه چیزی شما را به نوشتن کتاب کودک ترغیب کرد؟
روز بعد از دفاع از پایاننامه دکترایم بود، برای آخرین بار به آزمایشگاه رفتم، پدرم هم برای جلسه دفاع به آنجا آمده بود. هنگامی که داشتیم به سمت ماشین بر میگشتیم، از من پرسید: «آیا تو تنها زن آزمایشگاه هستی؟ من هیچ زن دیگری را در آنجا ندیدم». من یکی از ۱۷ نفری بودم که در آزمایشگاه حضور داشتم و یادم میآید که در جواب خندیدم و به پدرم گفتم: «من کاملاً مطمئن هستم که در دو سال گذشته، من تنها زن اینجا بودهام». آن مکالمه با پدرم، برای مدتی در ذهنم ماند. اغلب از خودم میپرسیدم که چه کاری میتوانم انجام دهم تا تعداد دختران مایل به فعالیت در «STEM» افزایش یابند؟ من خواندن را دوست داشتم، ارتباط با «STEM» را هم دوست داشتم و آنوقت بود که تصمیم گرفتم در مورد دختری مخترع بنام ابی (Abby) بنویسم.
آیا کتاب «ابی اختراع میکند»، یک زندگینامه است؟
نوشتن برای ابی، نوعی نوشتن برای خود جوانم بود. در این کتاب، یک مخترع با شخصیت بزرگسال نیز وجود دارد (مایا- Maya) که میتوان چنین تصور کرد بزرگسالی من است. مایا دوران بزرگسالی و ابی دوران کودکی من هستند. در کتاب، جایی که ابی با مایا ملاقات میکند، هیجانزده میشود و میگوید: «اوه، به نظر میرسد که او دقیقاً مثل من است». برای آن لحظه، ابی متوجه میشود که میتواند یک مخترع باشد. وقتی مداد رنگیش میشکند و او ناامید میشود، تنها میخواهد یک مداد رنگی داشته باشد که هرگز نشکند. او از معلمش این را میخواهد و در جواب میشنود که همه مداد رنگیها خراب میشوند. از آنجا که ابی با یک مخترع ملاقات کرده، میداند که «اگر مشکلی پیدا کنم، میتوانم راهحلهای آن را هم بیابم». پس ابی تلاش میکند تا مداد رنگیهای نشکن را اختراع کند و در پایان کتاب، پتنت خود را به ثبت میرساند.
روش من این است که بچهها را با روند اختراع آشنا کنم. با سرگرمی، واژه پتنت را به آنها میفهمانم. چرا که همه کودکان، با مداد رنگی و ناامیدی از شکستن مداد رنگی خود آشنا هستند. اگر من تا بیست سالگی در مورد پتنت نمیدانستم، دلیلی ندارد که آنها در سن ۶ یا ۷ یا ۸ سالگی از این موضوع اطلاع نداشته باشند.
معلم کتاب «ابی اختراع میکند»، در جایی از داستان به وی میگوید: «شما یک مخترع هستید». آیا زمانی که دختر کوچکی بودید، کسی این را به شما گفته بود؟
نه، فکر نمیکنم. پدر و مادرم میگویند که من سؤالات زیادی میپرسیدم و ساعتها حرف میزدم. بنابراین، من قطعاً کودک کنجکاوی بودم. اما نمیدانم اهل حل مسئله و اختراع هم بودهام یا خیر.
مربیگری چه نقشی در حرفه شما داشته است؟
مربیگری نقش مهمی در حرفه من بازی کرده و میکند. فکر میکنم که همیشه یک مربی داشتهام. اما فقط در آمریکا بود که من مربی رسمی را در مسیر خود شناختم.
آیا دیگران را هم راهنمایی میکنید؟
یک کودک ۸ ساله، یک نوجوان ۱۵ ساله و یک جوان کاملاً حرفهای وجود دارند که من با آنها همراهی میکنم. ما جشن میگیریم، چه برای گرفتن امتیاز «A» در امتحان یا رزومه ایجاد شده برای یک شغل و حتی کمک به مذاکرات حقوق و دستمزد. اساساً همه چیزهایی را که میدانم به آنها یاد میدهم تا مجبور نباشند که در هر مرحله از زندگی خود، مرتکب همان اشتباهات من شوند.
این موضوع بسیار خوشحالم میکند. وقتی به شخصی پیشنهاد میدهید، شگفتآور است. یکی از آنها، به دنبال نخستین شغل خود بعد از اخذ دکتری است و نمیدانست چگونه در مورد حقوق خود مذاکره کند. من به او یک طرح اولیه دادم: «اگر کارفرما این حرف را بزند، این همان چیزی است که تو باید بگویی. چیزی کمتر از این را نمیپذیری، حتی اگر میترسی که فقط همین گزینه را داشته باشی». بعد از آن، او به من زنگ زد: «اوه، تو حقوق من را باور نمیکنی». دستمزد او از آنچه من شروع کردم بالاتر است. زیرا هیچکس نبود تا به من یاد بدهد چگونه این کار را انجام دهم. بنابراین، توانایی انجام چنین کاری برای شخصی دیگر، لذت زیادی برای من به همراه دارد.
پروژه «IF / THEN» مرتبط با انجمن آمریکایی پیشرفت علم (AAAS) چیست؟
من یکی از ۱۲۵ سفیر «AAAS» برای این پروژه هستم. مأموریت ما این است که دختران بیشتری را تشویق کنیم (بهویژه دختران دوره راهنمایی) تا به علم علاقهمند شوند. شعار ما این است: «اگر شما از دختری را در حوزه STEM حمایت کنید، پس او میتواند جهان را تغییر دهد». بهعنوان بخشی از این بورس تحصیلی، پروژههای زیادی وجود دارد که من درگیر آنها هستم. یکی از آنها، همکاری با یک سازمان غیرانتفاعی در سندیگو به نام «Science Delivered» است و ما در حال برنامهریزی برای ایجاد یک گروه ۲۵ نفره با ۲۵ نوع مختلف در حوزه «STEM» هستیم. این گروه، شامل مشاغل بسیار جالبی است،. از یک دانشمند خفاشی یا یک طراح اسباببازی گرفته تا فردی در صنعت مد یا یک بالرین که یک دانشمند موشکی هم هست. ما به دختران نشان میدهیم که یک دانشمند، صرفاً یک شخص خستهکننده نیست. شما میتوانید کارهای سرگرمکننده زیادی را با علم انجام دهید. در پروژه دوم، من و یکی دیگر از سفیران «IF / THEN» به نام جاسمین سدلر (Jasmine Sadler)، در حال راهاندازی یک برنامه آنلاین به نام «FEMME Pals» هستیم؛ جایی که ما میخواهیم دختران دبیرستانی سیاهپوست را با مربیان مهندسی ارتباط دهیم.
طبق مطالعات صورت گرفته، شما بهعنوان یک زن رنگینپوست و دارای مدرک دکتری که با ثبت اختراعات سر و کار دارید، یک مورد متفاوت هستید. چگونه میتوان زنان و دانشآموزان رنگینپوست (از هر جنسیت) را برای حوزه «STEM»، مخترع شدن و آگاهی یا جستجوی پتنت تشویق و حمایت کرد؟
من دوست ندارم خودم را بهعنوان یک فرد دور از ذهن تصور کنم. این آماری است که من از آن آگاه هستم، اما احساس میکنم که فقط یک آمار عجیب است. بنابراین، به این فکر میکنم که چگونه میتوان دختران بیشتری را به علم علاقهمند کرد. قطعاً برنامههایی مانند (IF / THEN) وجود دارد. این برنامهها، به دختران نشان میدهد که ۱۲۵ روش مختلف وجود دارد تا شما یک دانشمند باشید و من واقعاً فکر میکنم که تشویق بیشتر دختران برای اخذ پتنت از دوران نوجوانی شروع میشود؛ کتاب «ابی اختراع میکند» نیز در همین راستا است و به کودکان نشان میدهد که اختراع جادو است. این واقعاً جادو است و من فکر میکنم اگر موقعیت نوآوری و خلاقیت را برای بچهها ایجاد کنیم، آنها با این مهارتهای تفکر انتقادی بزرگ میشوند و آنقدر در وجودشان نهادینه میشود که وقتی بزرگ شدند، قطعاً یک مخترع و دارنده پتنت خواهند بود.
برای کمک به شکوفایی مخترعین جوان، چه محیطی باید ایجاد کنیم؟
قطعاً محیطهای مشارکتی و فراگیر. من مطمئنم که اگر مشاور یا همتایان آزمایشگاهی بسیار متنوع خود را نداشتم و آنها از من حمایت نمیکردند، امروز مخترع نبودم. بسیاری از مردم، معتقدند که مخترعان به تنهایی کار میکنند. اما در واقعیت، همه چیز در مورد همکاری و تبادل ایده است. بنابراین، بدون این نوع حمایتها، یک شخص رنگینپوست یا یک زن مخترع شدن بسیار دشوار است.
با نگاهی به گذشته و تجربه خود، به چه چیزی بیشتر افتخار میکنید؟
موارد بسیاری وجود دارد که به آنها افتخار میکنم. تشخیص دقیق یکی از آنها سخت است. من اولین شخص در خانوادهام هستم که دکترای خود را دریافت کردهام. از طرف مادرم، من اولین کسی هستم که به دانشگاه میروم. نوشتن «ابی اختراع میکند»، حتی زمانی که ناشران با وجود داشتن پتنت آن را رد کردند، بسیار سخت بود.
چه توصیهای برای دانشجویان و جوانانی دارید که آرزوی ورود به چنین حوزههایی دارند؟
توصیهای که من به جوانان میکنم، این است که اگر یک یا دو نمره بد بگیرید، خیلی احساس بدی نداشته باشید. فقط طرز فکر خود را تغییر دهید. به خودتان بگویید هنوز در جایی که دوست دارید، قرار نگرفتهاید. وقتی کلمه «هنوز» را در انتهای جمله اضافه میکنید، به خود فضای رشد میدهید. شما اذعان میکنید که مراحل خاصی وجود دارد که برای رسیدن به مکانی که میخواهید باشید، باید طی کنید. ما غالباً چنان درگیر شکستهای خود میشویم که باعث میشود تلاش را زودتر رها کنیم. اما تعجب خواهید کرد که شکست در واقع همان چیزی است که به شما کمک میکند تا پشتکار داشته باشید و به شما کمک میکند برای مدت طولانی در حرفه «STEM» بمانید.
چه چیزی الهامبخش شما است؟
من از نسل جدید و کنجکاوی و خلاقیت بچهها هیجانزدهام. من کمی در «Camp Invention» و سایر برنامههای آموزش اختراع داوطلب شدهام. این فقط جسارت بچهها و کنجکاوی آنها در مورد چیزهایی است که میخواهند اختراع کنند. ما گاهی اوقات این جسارت و خلاقیت را از دست میدهیم. بنابراین، میخواهم بیشتر تمرکز خود را صرف این موضوع کنم که دختران و پسران و کودکان رنگینپوست، این کنجکاوی و خلاقیت را حفظ کنند.