مقدمه
امروزه شرکت های تولیدی، با فضایی متلاطم و سرشار از رقابت مواجه هستند. در این فضا، فناوری به عنوان ابزاری کارا در جهت سازگاری با مقررات حاکم بر این محیط پیچیده و نامشخص مطرح شده است. از سوی دیگر، نرخ سریع تغییر فناوری و چرخه های کوتاه محصولات، خود به بخشی از مشکلات پیش روی شرکت ها بدل گشتهاند. این عامل، شرکت ها را مجبور به تعامل بیشتر و شرکت در اتحادهای عمودی و افقی جدید می نماید تا با انعطاف پذیری و بهره وری بیشتر، قدرت پاسخگویی به تغییرات مداوم بازار را داشته باشند. این فرآیند انطباق باعث می شود که برخی شرکتها به سمت یکپارچگی بیشتر و شبکه سازی با سازمان های خارجی و اتخاذ ابزارهای پیچیده در طراحی و توسعه فعالیت های خود به منظور افزایش توسعه انعطاف پذیری، سرعت و بهرهوری حرکت نمایند. این مقاله، پس از مرور نسلهای چهارگانه نوآوری، فرآیند نوآوری نسل پنجم را به تفصیل شرح داده و در ادامه نکاتی در این زمینه مطرح مینماید.
فرآیند نوآوری نسل اول (1950 تا اواسط 1960 میلادی)
در طول 20 سال اول پس از جنگ جهانی دوم، اقتصادهای بزرگ آن زمان، از طریق گسترش سریع صنعتی، از نرخ رشد اقتصادی به نسبت بالایی بهره بردند. ظهور صنایع جدید تا حد زیادی بر اساس فرصت های جدید فناوری مانند نیمه هادی ها، داروها، محاسبات الکترونیکی و مواد کامپوزیت و مصنوعی وجود داشت. در همان زمان، بازسازی فناوری بخش های موجود، مانند منسوجات و فولاد، به منظور افزایش بهره وری و کیفیت تولید محصولات کشاورزی وجود داشت. این تحولات و پیشرفتها باعث اشتغال سریع، افزایش رفاه و موفقیت گردید. این پیشرفت، بیشتر به خاطر بالا بودن تقاضا نسبت به ظرفیت تولید در طی سالل های قبل از آن بود و منجر به رشد سریع در کالاهای مصرفی، لوازم الکترونیکی و صنایع خودرو شد.
به طور کلی در طی این مدت، نگرش ها در جامعه نسبت به پیشرفت علمی و نوآوری صنعتی مطلوب بود و به نظر می آمد که علم و فناوری، پتانسیل زیادی برای حل بزرگترین مشکلات جامعه دارند. این نگرشها در سطح دولتها منعکس شده بودند و سیاستهای حمایت از فناوری عمومی تا حد زیادی روی طرف عرضه، به عنوان مثال روی تحریک پیشرفت علمی در دانشگاه ها و آزمایشگاه های دولتی و تأمین نیروی انسانی ماهر با برخی از حمایت های مالی برای برنامه های اصلی R&D در شرکتها متمرکز شدند (بطور معمول، در ایالات متحده، در رابطه با دفاع و توسعه فناوریهای مرتبط با فضا). در شرکت های تولیدی، تأکید اصلی روی R&D برای تولید محصولات جدید و همچنین افزایش ظرفیت تولید به منظور برآوردن تقاضای رو به رشد بود.
تحت شرایط فوق، تعجبآور نیست که فرآیند تجاری تغییرات فناورانه، یعنی فرآیند نوآوری صنعتی، به طور کلی به عنوان یک پیشرفت خطی اکتشافات علمی از طریق توسعه فناوری در شرکتها به بازار، درک شده بود که این نسل اول یا فشار فناوری و مفهوم نوآوری در آن زمان میباشد (شکل 1) که بیشتر در R&D مفروض است و منجر به محصولات جدید موفقتری میشد. عمدتاً در این نسل با یک یا دو استثناء، به فرآیند تحول یا به نقش بازار در این فرآیند کمتر توجه شده است.

شکل 1- فشار فناوری (نسل اول)
فرآیند نوآوری نسل دوم ( اواسط 1960 تا اوایل 1970 میلادی)
در نیمه دوم دهه 1960 میلادی، زمانی که رشد خروجی تولید ادامه یافته و سطوح کلی رفاه بالا باقی مانده بود، در بیشتر کشورها تولید اشتغال ثابت بود یا با نرخ خیلی پایینتری رشد میکرد، در حالی که بهره وری تولید، افزایش قابل توجهی یافت. در طول دوره رفاه نسبی، تأکید بر رشد ارگانیک و اکتسابی و همچنین سطح رو به رشد تنوع شرکت های بزرگ بود. سطوح مونتاژ صنعتی افزایش یافته بود و در حالی که محصولات جدید در مرحله معرفی شدن بودند، اما به طور عمده بر اساس فناوریهای موجود وجود داشتند و در بیشتر مناطق، تقاضا و عرضه، کم و بیش در تعادل بودند.
در طول دوره رقابت شدید، تأکید سرمایهگذاری به تغییر از محصول جدید و مرتبط با تغییر انبساطی فناورانه به سمت تغییرات عقلانی فناورانه بود. این مسئله همراه با تأکید بر رشد استراتژیک بازاریابی، به عنوان عامل کلیدی در رقابت برای کسب سهم بازار بیشتر برای شرکتهای مطرح بود. در واقع در این مرحله برداشت از فرآیند نوآوری، با تأکید بر اعمال تغییر روی عوامل طرف تقاضا، یعنی بازار، شروع به تغییر نمود.
این امر منجر به ظهور نسل دوم یا مدل نوآوری بازار- کشش شد (شکل 2). بر اساس این مدل ساده ترتیبی، بازار منبع ایدههایی برای هدایت کردن R&D بود که صرفاً نقش واکنشی در این روند داشت.

شکل 2- کشش بازار (نسل دوم)
یکی از خطرات اولیه اصلی در این مدل، این بود که میتوانست منجر به غفلت شرکتها از برنامههای بلند مدت R&D شود و در داخل یک رژیم فناورانه فزاینده، پدیده قفلشدگی ایجاد نماید. برای مثال، آنها گروههای محصول موجود را برای روبرو شدن با تغییر نیازهای کاربر در طول بلوغ مسیرهای عملکرد منطبق کردند. در انجام این کار، برای سازگاری با سیاست بازار یا تغییرات فناورانه که اتفاق افتاده بود، ریسکگریزی کنار گذاشتند.
در بخش دوم این دوره، حداقل در ایالات متحده، سیاستگذاران عمومی بیشتر به اهمیت عوامل طرف تقاضا تأکید کردند که این امر به عنوان ابزاری برای تحریک نوآوری صنعتی در استفاده از تدارکات عمومی نتیجهگیری شد و در نتیجه آن هم در سطوح ملی و هم محلی، بیشتر تغییرات تحریک مشاهده گردید که به سوی مدل نوآوری تقاضای کششی رفت.
فرآیند نوآوری نسل سوم ( اوایل 1970 تا اواسط 1980 میلادی)
در طول دهه 1970 میلادی، همراه با دو بحران عمده نفت، یک دوره نرخ بالای تورم و اشباع تقاضا (تورم رکودی) که در آن بطور کلی ظرفیت عرضه از تقاضا پیشی گرفت و بیکاری ساختاری در حال رشد یافتن بود، شرکت ها مجبور بودند که استراتژیهای تثبیت و عقلانی با تأکید بر رشد مقیاس و مزایای آزمایش را اتخاذ نمایند. وجود نگرانی در مورد مسائل مالی و حسابداری، باعث شد که استراتژی روی کنترل هزینه و کاهش هزینه متمرکز شود.
در طول یک دهه محدودیت شدید منابع، به طور فزاینده لازم شد که اساس نوآوری موفق را به منظور کاهش بروز شکست های بدون فایده، درک کنند و در واقع در طول این دوره بود که تعدادی از مطالعات تجربی دقیق فرآیند نوآوری منتشر شد.
این بدان معنی است که برای اولین بار، فرآیند نوآوری موفق توانست بر اساس مجموعهای از مطالعات گسترده و سیستماتیک، برای پوشش بسیاری از بخش ها و کشورها، مدل مناسبی باشد. اساساً این نتایج تجربی نشان داد که مدلهای نوآوری فشار فناوری و کشش تقاضا، نمونههای افراطی و غیرمعمولی از یک فرآیند کلیتر تعامل بین قابلیتهای فناورانه از یک طرف و نیازهای بازار از طرف دیگر بودند. این تعامل نسل سوم یا مدل نوآوری دوگانه در شکل 3 نشان داده شده است.

شکل 3- مدل دوگانه نوآوری (نسل سوم)
مدل دوگانه میتواند به صورت زیر در نظر گرفته شود:
« یک فرآیند مستمر ترتیبی منطقی، که می تواند به یک سری از مراحل عملکرد متفاوت اما یکپارچه و وابسته تقسیم شود. الگوی کلی فرآیند نوآوری می تواند به عنوان یک شبکه پیچیده از مسیرهای ارتباطی درون سازمانی و برون سازمانی بوده که به عنوان عامل ارتباط توابع مختلف با هم و شرکت ها با انجمن های علمی و فناورانه و با بازار، در نظر گرفته شود. به عبارت دیگر، فرآیند نوآوری، تلاقی قابلیت های فنی و نیاز بازار در چارچوب نوآوری شرکت را نشان می دهد.»
مدل نوآوری نسل سوم توسط اکثر شرکت های غربی، تا اواسط دهه 1980 میلادی به عنوان بهترین و کاراترین مدل محسوب می گردید. در اصل، این مدل هنوز هم یک مدل ترتیبی بود ولی به صورت یک مدل حلقهای عمل می کرد. شباهت های بسیاری بین نتایج حاصل از پروژه های تحقیقاتی نوآوری که در این دوره انجام شد، وجود داشت که بسیاری از کشورها و بخشها و شرکت های کوچک و بزرگ را تحت پوشش قرار می داد. با این حال، در برخی موارد تفاوت های قوی در مورد رتبهبندی عوامل مهم مختلف وجود داشت.
با توجه به مطالعات راسول این عوامل به دو گروه یعنی اجرای پروژه و سطح شرکت تقسیم میشوند:
1- عوامل اجرای پروژه
- ارتباطات خوب داخلی و خارجی: دسترسی به دانش فنی خارجی
- تلقی نوآوری به عنوان یک کار گسترده در شرکت: هماهنگی مؤثر در عملکرد: تعادل سودمند توابع
- پیادهسازی برنامهریزی دقیق و روشهای کنترل پروژه: برابری بالا در پیش تحلیل
- بهرهوری در کار توسعه و کیفیت بالای تولید
- گرایش قوی بازاریابی: تأکید بر نیازهای رضایتبخش کاربر: تأکید توسعه بر ایجاد ارزش کاربر
- ارائه قطعات یدکی و خدمات فنی خوب به مشتریان: آموزش مؤثر کاربر
- قهرمانان مؤثر محصول و دروازهبان فناوری
- کیفیت بالا، مدیریت روشنفکر: تعهد به توسعه سرمایه انسانی
- رسیدن به همافزایی میان پروژه و آموزش درون پروژه
2- عوامل سطوح شرکت
- تعهد بالای مدیریت و حمایت قابل مشاهده برای پروژه
- استراتژی بلند مدت شرکت همراه با استراتژی فناوری
- تعهد بلند مدت به پروژههای بزرگ ( ارزش شکیبایی)
- انعطافپذیری شرکتها و پاسخگویی به تغییرات
- ریسکپذیری بالای مدیریت
- پذیرش نوآوری، فرهنگ انطباق و کارآفرینی
این مطالعات نشان دادند که موفقیت یا شکست به ندرت میتواند تنها در شرایط یک یا دو عاملی توضیح داده شود؛ بلکه توضیحات مربوط به شرایط، چند عاملی است. به عبارت دیگر، موفقیت به ندرت با یک یا دو کار درخشان همراه بوده است، اما با انجام اکثر کارهای شایسته و به شیوهای متعادل و خوب، هماهنگ میباشد و در مرکز بسیاری از فرآیندهای موفق نوآوری، افراد کلیدی با کیفیت و توانایی بالا وجود داشت.