خلاقیت، هوش و نوآوری
۰۵ تیر ۱۳۹۹ خلاقیت، هوش و نوآوری

مقدمه

از مهم‌ترین شاخصه‌های پیشرفت و موفقیت در جوامع فعلی، هوش و خلاقیت است؛ هوش و خلاقیتی که در یک چهارچوب مشخص و ضابطه‌مند تبلور یافته و نتیجه آن، نوآوری و توسعه فناوری‌های نوظهور است. اما سؤال اینجا است که این سه مفهوم، چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟ آیا هوش و یا به تعبیر عامیانه، «IQ» بالا، همان خلاقیت است؟ آیا خلاقیت را می‌توان طی مرور زمان افزایش داد یا به عبارت بهتر، خلاقیت یاد گرفتنی است؟ ارتباط هوش و خلاقیت با نوآوری چگونه است؟ چگونه می‌توان نوآوری‌های سازمان‌یافته را با استفاده از هوش و تفکر خلاق افزایش داد؟

این‌ها پرسش‌هایی است که در مقاله حاضر به آن‌ها پرداخته و همچنین سعی می‌گردد تا به خلاقیت جمعی، به‌عنوان یکی از ابزارهای فوق‌العاده در کسب‌وکارهای امروزی بپردازیم.

 

خلاقیت چیست؟

جهان امروز، از چند منظر با گذشته متفاوت است؛ از یک‌سو، دانش و فناوری به شدت پیشرفت نموده و عملاً به مهم‌ترین فاکتور جوامع و کسب‌وکارهای فعلی بدل شده است. از سوی دیگر، جریان گسترده اطلاعات را شاهدیم که به یمن فناوری‌های ارتباطی و اینترنت، جامعه را نیازمند آموزش مهارت‌های لازم برای همگامی با جریان توسعه علم و فناوری نموده است. هدف این است که افراد (اعم از نیروی کار، دانش‌آموزان و دانشجویان، محققین و مخترعین، کارآفرینان و ...) بتوانند با دیدی باز و رویکردی خلاق، با چالش‌های پیش رو مواجه شده و به حل آن‌ها بپردازند. بدیهی است که در این شرایط، بهره‌گیری از دانش جمعی و خلق ایده‌های نو، یک ابزار کلیدی و اثرگذار برای حل مشکلات محسوب می‌شود. اما سؤال اینجا است که خلاقیت چیست؟ چگونه می‌توان به آن دست یافت؟ آیا خلاقیت نیاز به آموزش دارد؟

تعاریف فراوانی برای توصیف مفهوم «خلاقیت» ارائه شده است که از آن جمله، می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:

  • خلاقیت، یعنی تلاش برای ایجاد یک تغییر هدفمند در قابلیت‌های اجتماعی یا اقتصادی یک سازمان؛
  • خلاقیت، یعنی به‌کارگیری توانمندی‌های ذهنی برای خلق و ایجاد یک اندیشه یا مفهوم کاملاً جدید؛
  • خلاقیت، یعنی توانایی پرورش یک ایده و محصولی مبتنی بر آن؛
  • خلاقیت، یعنی یافتن مسیری جدید و یا طی نمودن راهی موجود به شکلی نوین؛
  • خلاقیت، یک نیروی ترکیبی است؛ توانایی این‌که بتوانیم در استخری از منابع درونی، اعم از دانش، بینش، تجربه و تفکرات ذهنی غرق شده و با الهام از محیط و اطلاعات بیرونی، روشی جدید و فوق‌العاده برای حل یک مشکل یا پاسخگویی به یک تقاضای بالقوه بیابیم.

البته خلاقیت را از منظر روانشناسی نیز می‌توان تحلیل کرد. از این جنبه، خلاقیت یکی از پایه‌های کلیدی تفکر و اندیشه است که به جای بازآفرینی و دوباره‌سازی اطلاعات در حافظه درازمدت (تفکر همگرا)، سعی در ترکیب و ایجاد نظمی جدید در ارتباط با این اطلاعات دارد (تفکر واگرا). تفاوت اصلی افراد خلاق و سایرین هم، در همین رویکرد است. خلاقیت، یعنی تفکر واگرا، متفاوت اندیشیدن، حرکت خلاف جهت آب، تلاش برای زیر سؤال بردن نظم موجود با هدف یافتن راهکاری بهینه (هزینه کمتر، کارایی و بهره‌وری بالاتر و ...).

خلاقیت را از دیدگاه سازمانی هم می‌توان بررسی کرد؛ خلاقیت در یک سازمان، به معنای ارائه طرح و فکری نوین برای اصلاح، بهبود و ارتقاء فرآیندها است. نتیجه این خلاقیت را می‌توان در افزایش بهره‌وری کلی، بهبود نرخ تولید یا ارائه خدمت، کاهش هزینه‌ها و عرضه محصولات یا خدمات کاملاً جدید مشاهده نمود.

طی تحقیقی که پیرامون عوامل مؤثر در خلاقیت سازمانی انجام گرفته، شش عامل می‌تواند تفکر خلاق را در کارکنان (در زندگی فردی و حرفه‌ای آن‌ها) نهادینه سازد. این فاکتورها عبارتند از:

۱. دانش: کسب دانش در حوزه‌های گوناگون، امری غیرممکن و حتی منحرف‌کننده تفکر خلاق است. محققین معتقدند که آنچه به پرورش خلاقیت کمک می‌کند، داشتن دانش پایه‌ای در حوزه‌هایی محدود و در عین حال، کسب تجربه و تخصص در طی سالیان متمادی است.

۲. قابلیت‌های فکری (تفکر عقلانی): عموماً کارکنان خلاق، در سازمان‌ها شناخته شده‌اند. آن‌ها همچون گاو پیشانی سفیدی می‌مانند که به دلیل عرضه ایده‌های خلاقانه و برخلاف نظم فعلی، حتی در پاره‌ای از اوقات، خشم مدیران را بر می‌انگیزانند. آن‌ها توانایی خلق و ارائه ایده‌ها از طریق بازتعریف مسئله و برقراری ارتباطات جدید بین مسائل مختلف را دارند.

۳. سبک فکری: افراد خلاق، عموماً از سبک فکری ابداعانه استفاده می‌کنند و از همین رو، باید دستشان را تا حدی باز گذشت تا با اختیار عمل، خلاقیت خود را در جهت بهبود امور سازمان صرف کنند.

۴. انگیزه: شاید شما هم در کنار خود (خانواده، مدرسه، دانشگاه، محل کار و ...) با افرادی مواجه شده‌اید که ایده‌ای عجیب را مطرح نموده و هنگام طرح آن و یا مواقعی که گوش شنوایی می‌یابند، با حرارتی مثال‌زدنی به توصیف آن می‌پردازند. این ویژگی اغلب افراد خلاق است، افرادی که برای اجرا و تحقق ایده‌های خود، به شدت برانگیخته می‌شوند و البته با هر شکست هم تا حد بسیاری سرخورده شده و به سکوت پناه می‌برند.

۵. شخصیت: افراد خلاق، ویژگی‌های شخصیتی جالب و منحصربه‌فردی دارند. آن‌ها از همرنگ جماعت شدن بیزارند و غالباً بر سر ایده خود و عملی بودن آن، مصر بوده و هیچ انعطافی در مقابل فشارهای بیرونی و درونی نشان نمی‌دهند.

۶. محیط: یک نکته بسیار کلیدی پیرامون خلاقیت‌های سازمانی، این است که افراد خلاق، غالباً در محیط‌های حمایتی و مستعد بروز ایده‌های جدید، ظهور می‌یابند. سازمان‌های سلسله مراتبی و گرفتار در بروکراسی اداری، نمی‌توانند مکان خوبی برای بروز ایده‌های خلاقانه باشند و در مقابل، محیط‌های پویا به‌ویژه استارت‌آپ‌ها که بر پایه نوآوری و خلاقیت شکل گرفته‌اند، بهترین فضا برای حضور آن‌ها است.

در حالت کلی، خلاقیت ارتباط مستقیمی با قوه تخیل و قدرت تصویرسازی ذهنی دارد. خود را لحظه‌ای دور از محیط پیرامون تصور کنید. مجموعه‌ای از پدیده‌های ادراک شده و حجمی عظیم از اطلاعات در ذهنتان وجود دارد. سعی کنید آن‌ها را همچون تصاویری به ظاهر غیرمرتبط، در کنار هم تجسم کنید. کم‌کم میان برخی از آن‌ها، ارتباطاتی می‌بینید و ناگهان، برخی از آن‌ها همچون صفحات کتاب در کنار هم قرار می‌گیرند و ایده‌ای جدید تراوش می‌کند. کنار هم گذاشتن داده‌های محیطی، بهره‌مندی از دانش فردی و نهایتاً ارائه یک راه‌حل جدید که مسئله را به بهترین نحو حل می‌نماید، به معنای شکل‌گیری یک فرایند برای ایجاد خلاقیت است. البته شاید این تعاریف کمی ابهام داشته باشد. مثلاً پیش خود بگویید که باهوش بودن هم به همین معنا است. نوآوری هم به معنای خلق ایده‌های جدید است. دقیقاً به دلیل همین ذهنیت نادرست است که هوش، خلاقیت و نوآوری را به یک معنا به کار می‌برند، در حالی‌که هر یک از آن‌ها در حدود و دامنه خاص خود عمل می‌کنند. در بخش بعدی، به این موضوع بیشتر پرداخته می‌شود.

 

آیا باهو‌ش‌ها خلاق‌تر هستند؟

خلاقیت، فرآیند تبدیل ایده‌های جدید و بعضاً تخیلی (فانتزی)، به یک واقعیت است. در واقع، افراد باهوش کمی متفاوت به دنیا می‌نگرند. شاید توانایی آن‌ها در درک محیط پیرامون و یافتن الگوهای پنهان برای برقراری ارتباط بین پدیده‌های به ظاهر نامربوط، کمی بیشتر و سریع‌تر از دیگران باشد. اما باید به این نکته توجه داشت که این خلاقیت ذاتی را می‌توان در همه افراد یافت. صاحب‌نظران پا را از این هم فراتر می‌گذارند: «خلاقیت را می‌توان آموخت و طی یک بازه زمانی، تفکر خلاق را در خود پروش داد».

خلاقیت یک فاکتور بسیار مهم در فرآیند نوآوری و یکی از بخش‌های اساسی آن است. فرآیندهای خلاقانه، در قلب نوآوری جای داشته و عملاً بدون خلاقیت، نوآوری خاصی پدید نمی‌آید. تفکر خلاق، به افراد کمک می‌کند تا ایده‌های جدیدی آفریده و با اجرای مداوم فرآیند «سؤال/ فرضیه/ آزمایش»، به اصلاح، جایگزینی و ارزیابی ایده‌های خود بپردازند. همان‌طور که موفقیت در نوآوری در گرو تعهد و پایداری است، خلاق بودن هم مستلزم پاسخگویی، تعامل، همکاری نزدیک و احساس مسئولیت است. در این شرایط، توان بالقوه افراد برای مقابله با موانع فیزیکی و ذهنی افزایش یافته و عملاً شانس موفقیت بیشتر می‌شود. این نکته بسیار مهمی است که درک افراد از نوآوری و خلاقیت، در طول زمان پیشرفت کرده و گسترش می‌یابد. این اعتقاد، در نقطه مقابل اعتقاد عمومی اوایل قرن بیستم قرار دارد که خلاقیت را یک مهارت کیفی ذاتی دانسته که افراد با آن متولد می‌شوند.

درک اقتصاددانان، کارآفرینان و نوآوران از یک‌سو و روانشناسان و جامعه‌شناسان از سوی دیگر، پیرامون ارتباط بین هوش، خلاقت و نوآوری، به ندرت یکسان است. همین مسئله، موجب شده تا پژوهش در این حوزه، به‌عنوان یک حوزه میان رشته‌ای، به شدت مورد توجه قرار گیرد. مسئله اساسی محققین این است که آیا هوش بر خلاقیت و نوآوری اثرگذار است؟ این اثر را چگونه می‌توان رصد و اندازه‌گیری نمود؟

هوش را می‌توان یک جنبه کلیدی از سرمایه انسانی در هر جامعه دانست و از آنجاکه سرمایه انسانی نقش مهمی در نظریه رشد اقتصادی ایفا می‌کند، هوش هم یک فاکتور مهم از رشد و توسعه جوامع است. به عبارت بهتر، هوشی که با «IQ» سنجیده می‌شود، تأثیر مستقیم و مثبتی بر رشد اقتصادی دارد. فاکتورهای زیر، به نوعی تأییدکننده این نظریه است که جوامع با «IQ» بالاتر، نوآورتر نیز می‌باشند:

۱) افراد باهوش، عموماً افق درازمدت داشته و به همین دلیل، درک بهتری از بازده نوآوری، کارآفرینی و رفتارهای ریسک‌پذیر خواهند داشت.

۲) در گروه‌های دارای «IQ» بالاتر، دانش و مهارت سرریز شده از فناوری‌های تجاری‌سازی شده، احتمالاً بیشتر خواهد بود.

۳) بخش مهمی از فرآیند نوآوری، اکتشافات و ابداعات علمی و همچنین کارکردهایی است که به واسطه قابلیت‌های فکری و عقلانی افراد پدید می‌آید. به نظر می‌رسد که افراد باهوش، توانایی بیشتری برای مواجهه با چالش‌های فکری مرتبط با خلق ایده و توسعه نوآوری‌های جدید دارند.

این باور که هوش عاملی اثرگذار بر نوآوری است، به هیچ عنوان با این حقیقت که خلاقیت را می‌توان به مرور زمان افزایش داد، در تضاد نیست. حتی می‌توان گفت که این دو یافته، به نوعی مکمل هم بوده و در کنار هم می‌توانند رابطه پیچیده بین هوش، خلاقیت و نوآوری را تفسیر نمایند. بهترین مصداق برای این موضوع، حرفه‌های مختلف شغلی است. شغلی را در نظر بگیرید که کمتر آموختنی بوده و نیاز فراوانی به خلاقیت دارد. در این جایگاه شغلی، فرد باهوش در همان ابتدای کار، تطبیق بهتری با شرایط یافته و با استفاده از نگاه متفاوت و خلاقیت ذاتی، تصمیم‌سازی مستقل و سازگاری نوآورانه را به اجرا در می‌آورد. در مقابل، در شغل‌های دارای دیسیپلین که موارد آموختنی زیادی دارند، هوش جایگاه تأثیرگذاری نداشته و کافی است که فرد کمی با فضا آشنا شده و منطبق با فرآیندهایی که فرا گرفته، پیش رود. در اینجا، خلاقیت به مرور زمان و از طریق یک رویکرد تفکر خلاق، به فرایندها تزریق شده و به نوآوری‌های جدید ختم می‌شود. به‌طور خلاصه، محیط‌هایی (اعم از یک جایگاه شغلی، یک فضای کاری و ...) که از همان ابتدا نیاز به خلاقیت داشته و عملاً هیچ موقعیت از پیش تعیین شده‌ای برای آموزش و یادگیری قبلی وجود ندارد، نیازمند حضور افراد باهوش‌تر است که می‌توانند نوآوری را از طریق خلاقیت ذهنی به مرحله عمل درآورند. در محیط‌های کمتر پویا و متشکل از موقعیت‌های قابل یادگیری، می‌توان از افراد کمتر باهوش استفاده نمود که حین یادگیری و با پرورش خلاقیت، می‌توانند به سمت نوآوری‌های جدید حرکت کنند.

 

خلاقیت و کار تیمی

در دنیای کسب‌وکار امروز که رقابت همه‌جانبه و نوآوری حرف اول را می‌زند، اغلب کارآفرینان و صاحبان کسب‌وکار، بر این باورند که مهم‌ترین مهارت لازم برای مدیران و کارکنان، خلاقیت است. اما این‌که چگونه می‌توان این مهارت را تقویت کرد، همچنان مبهم و بدون پاسخ مشخص باقی مانده است.

همه سازمان‌ها شعار می‌دهند که از ایده‌های خلاقانه استقبال می‌کنند، آن‌ها به دنبال نوآوری هستند و از همین رو، به جستجوی استعدادهای خلاق در محیط کاری می‌روند. با این حال، تفکر خلاق تا حدی متضاد با بهره‌وری و کنترل به‌عنوان یکی از اصول مدیریت سازمان است. جالب است که بسیاری از کارکنان سازمان‌های مختلف در آمریکا و انگلیس (بیش از ۸۰ درصد)، معتقدند که از سوی مدیران برای افزایش بهره‌وری در فشارند و این هیچ تناسبی با خلق و عرضه ایده‌های خلاقانه ندارد.

در کنار این جمله که ایده‌های خلاقانه و نوآوری‌های انقلابی می‌توانند آینده سازمان را کاملاً دگرگون نمایند، یک نکته ظریف و البته بسیار مهم هم وجود دارد: «خلاقیت و نوآوری تحول‌آفرین، یک پدیده مستقیم و زود بازده نیست». بسیاری از مدیران، سعی دارند تا با اندیشیدن، تمهیداتی نظیر تخصیص پاداش‌های نقدی، جلسات پی‌درپی طوفان فکری و تشویق‌های معنوی از نوآوران، خلاقیت را در سازمان خود ارتقاء دهند؛ اما گاه نتیجه آن‌چنان دلخواه نبوده و حتی در تضاد با اهداف اولیه خواهد بود. در واقع، مدیران با شرایطی مواجه می‌شوند که کارکنان تنها به دنبال تشویق‌های مادی و معنوی بوده و از عرضه ایده و خلاقیت، تنها به‌عنوان یک ابزار استفاده نموده و بخشی از کارها و مسئولیت‌های خود را هم قربانی این موضوع می‌کنند. در چنین شرایطی، نه تنها ایده‌های قوی و خوبی عرضه نشده و خلاقیت به معنای واقعی شکل نمی‌گیرد، بلکه بهره‌وری سازمانی نیز کاهش یافته و مشکلات جدی‌تری در پیش پای شرکت‌ها قرار می‌گیرد. در خصوص این موضوع، برخی از محققین بر این باورند که: «نمی‌توان خلاقیت را مدیریت و کنترل کرد. تنها می‌توان زمینه را برای بروز خلاقیت فراهم ساخت».

تصور کنید که مدیریت ارشد یک سازمان را بر عهده دارید. وظیفه شما، آماده‌سازی محیط به شکلی است که راهکارهای خلاقانه و ایده‌های جدید، بدون هیچ فشار بیرونی بیان شوند. یکی از این راهکارها، خلاقیت تیمی است که در قالب تیم‌های افقی و فارغ از قیدوبندهای سلسله مراتبی مرسوم، مجال ظهور و بروز می‌یابد. برای افزایش خلاقیت در این تیم‌های کاری، باید موارد زیر را در نظر گرفت:

۱. برای خلاقیت، فرمول تعیین نکنید.

بکارگیری خلاقیت، بدون ارائه یک تعریف مشخص و تعیین حدود و دامنه آن، به معنای صرف هزینه بسیار زیاد، بدون دستیابی به نتیجه مشخص است. در نخستین گام، لازم است خلاقیت را برای سازمانتان تعریف کنید. کارکنان شما باید بدانند که تفکر خلاق چیست و منظور شما از خلاقیت در تیم‌های کاری چه چیزی خواهد بود. آیا به دنبال ایده‌های جدید در فرآیند تولید هستید؟ آیا خلاقیت را ابزاری برای متمایز بودن نسبت به رقبا می‌دانید؟ آیا انتظار ایده‌های بسیار بزرگ و نوآوری‌های کاملاً انقلابی دارید یا این‌که به دنبال اصلاحات مستمر و کوچک هستید؟

شفافیت در خواسته‌ها پیرامون خلاقیت و نوآوری، به معنای تدوین یک فرمول خشک و بی‌روح نیست. صرفاً باید برای کارکنانتان جا بیندازید که به دنبال چه چیزی هستید و قرار نیست که یک نمایش را در سازمان به اجرا درآورده و بهره‌وری فعلی هم فدای آن شود.

۲. تعادل بین ابعاد اقتصادی و هنری را فراموش نکنید.

تفکر خلاق، در یک طیف پیوسته بین فضاهای به شدت متفاوت هنری و اقتصادی نوسان دارد. ایده‌های صرفاً جدید (از منظر هنری)، الزاماً به پیشرفت اقتصادی منجر نمی‌شوند و از طرف دیگر، یک ایده متمرکز بر جنبه‌های سودآوری هم، نمی‌تواند پایان چندان خوشایندی داشته باشد. هنر بزرگ شما این است که بین نوآوری از منظر یک هنر ناب و منحصربه‌فرد و منافع اقتصادی ناشی از آن، نوعی تعادل مناسب برقرار سازید. در این صورت، ایده‌پردازان و کارکنان خلاق، بستر مناسبی برای شکوفا شدن خلاقیت یافته و بدین وسیله، نوآوری در سازمان تسری می‌یابد.

۳. فضا را برای خلاقیت‌های فردی و جمعی مهیا سازید.

معمولاً، خلاقیت حاصل یک فعالیت ذهنی انفرادی است. اما نتایج کار تیمی در کسب‌وکارهای مدرن، نشان می‌دهد که خلاقیت بر پایه همکاری بین افراد، بسیار مهم است. به همین دلیل، با وجود مهم بودن فرد و هوش وی در فرآیند خلاقیت و نوآوری، خلاقیت جمعی را ارجح دانسته و افراد را تشویق به هم‌افزایی نمایید. این جمله را به یک باور در سازمانتان بدل نمایید: «خلاقیت تک‌تک افراد مهم است، اما پرهیز از تک‌روی، خلاقیت جمعی را به‌عنوان چیزی فراتر از مجموع خلاقیت‌های فردی نصیبتان می‌کند».

خلاقیت در ذات خود، با نوعی بی‌نظمی همراه است و به همین دلیل، نمی‌تواند از روال‌ها و فرآیندهای خشک و دستوری تبعیت کند. از سوی دیگر، خلاقیت نیاز به یک بستر مناسب دارد (ساختاری برای تحریک خلاقیت و نوآوری). طوری عمل کنید که در تیم‌های کاری، در عین محدود نساختن افراد، بستری لازم برای تفکر خلاق و نوآوری نظام‌مند شکل گیرد.